فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر یاسین» ثبت شده است

حین قدم‌زدن میان قفسه‌های کتاب‌فروشی جمله‌ای از مارک تواین‌ پشت جلد کتاب «سه رنگ» منصور ضابطیان خواندم که بسیار جالب بود: | «خالصانه‌ترین عشق این جهان عشق به غذاهاست» | این‌کار را دوست دارم، ناخنک‌زدن به مفاهیم کتاب‌ها از طریق خواندن مطالب پشت جلدشان | باز کردن تصادفی یک‌صفحه از کتاب یا خواندن‌ یک جمله از مقدمه‌‌شان از لذت‌های مطالعه و انتخاب اثر است.

درهوای زنده‌ی پنج‌صبح | در خیابان‌هایی که خالی از عجله‌ی انسان‌هاست | لای کسانی‌که تنها قصدشان از راه رفتن این‌ست که به دنبال مقصدی هستند | و بی‌مقصدیِ من، ایستادن و خیره‌شدنم به طاق ساده ولی باشکوه قطب‌الدین‌حیدر | فکرکردن به این‌که چه سواران و فرماندهانی درست از وسط چهارراه فرهنگ با اسب‌های قوی‌هیکل‌شان با نیت‌های شومی عبور می‌کردند | و حالا گردی شده‌اند بر آجرهای رباط | اتفاقی نیست‌که بنشینیم تا فقط در کتاب‌ها بخوانیم‌اش | می‌توانیم آن را تبدیل به خاطره خودمان بکنیم | اگر چه‌کم و کوتاه باشد اما عطرش آدم  را عمری مست می‌کند | به قول مینی‌مالیست‌ها: کم، زیاد است.
شما هم اگر نمونه‌های دیگری از مصداق "کم، زیاد است" را داشتید برای‌م بنویسید.

-یاسین|آذرماه‌چهارصدودو

امروز عصر، عزیزی پنج ساعت بصورت متوالی خوابید! | فقط چون خسته بود | یاد کتاب "مردی که همه‌چیز داشت" افتادم | جایی به خواب اشاره میکرد: | "خوشبخت کسانی که می‌توانند بخوابند، چون خواب قلمرو کسانی است که هیچ ندارند" | و این "هیچ نداشتن"، سبُکی مطلقی‌ست | وقتی شانه‌های آدم وزن‌شان به اندازه‌ی یک پر پرنده‌ای می‌شود | آرزو دارم که همه آدم‌ها بتونند لااقل برای مدت کوتاهی هم که شده لذت خواب خوب رو بچشند.

دلم برای تلویزیونی که در چشم باد را پخش میکرد تنگ‌تر است تا تلویزیونی که کتاب‌باز داشت!و من هربار ازین سریال آن بخش را ویژه‌تر نگاه می‌کنم که بیژن و لیلی سوار بر اسب در دشت‌ها می‌گردند و زیر درخت می‌نشینند و در حالی که باد گندم‌زارها را تاب می‌دهد، آواز  کودکی‌شان را‌ با هم می‌خوانند. سریال زنده‌ای بود. یادش بخیر یک زمانی تلویزیون چه شانی داشت! البته همان موقع‌ها هم غرغر می‌کردیم. راست‌ش به ما قدردانی را کمتر آموخته‌اند.

چون گرمی مِی ز سرش زود پریدیم
آخر به کناری تب معشوقه کشیدیم
پشتِ سرمان مقصدمان بود ولی ما؛
هیچ‌منتظری بر لبِ این جاده ندیدیم

-یاسین/شهریور١۴٠٢

عشق موتور محرک قلب است | بنابراین؛ احتیاج به عشق در تاهل از تجرد هم بیشتر است | و بنابراین؛ آنچه از عشق در دوران تجرد درک می‌کنید | گرچه سوزان‌تر است | اما همه‌ی عشق نیست.
#بگو_یاسین_گفت

آدمیزادی چه میخواهد برای جستجو
رَدّی از عشق و کمی هم آرزو

تَرک باید کرد غرور خویش را
از زبان خود، زَهر نیش را

عقل میوه‌ی صبر است و گوش
چشم را از دیدن نقصان مَپوش

از هراس آینده‌ی پنهان نخوان
تو قدم بُگذار در راه و نمان

چه خطاها که به ظاهر فرصتند
بس خطرها که به باطن نعمتند

تو خطرها را به جان خود بخر
گر خدا داری چه باکی از خطر؟

-یاسین/آبان١۴٠٢

از کِثرت زخمِ شِکنِ دل ‌چو تُرنجیم
ما گولِ ترحّم نخوریم، عاریه‌سنجیم

تنها سَر گیسوی تو سِرّ دل‌مان شد
بر هر گذری پا نَنهیم، در پی گنجیم

ز سرتاسر عالم طلب‌م نیست جز آن‌که؛
پلکی بزن آرام که دیوانه‌ی غَنجیم

هرگز طلبِ آسودگی از عشق نکردیم
مجنون‌تر از آنیم که از عشق برنجیم

-یاسین/مهر١۴٠٢

اصطلاح «مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان» به این معناست که اگر نفعی نمی رسانی، لااقل مزاحمت و دردسر هم ایجاد نکن. این مثل در واقع بخشی از شعر یکی از حکایت های گلستان سعدی است که در باب چهارم آن آمده است و شنیدن آن خالی از لطف نیست.

آورده اند که؛
یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و او را ثنا گفت ، امیر دزدان دستور داد جامه آن بینوا را از تنش برکشیدند و از ده بیرون کردند . شاعر برهنه و بخت برگشته در سرما می رفت تا خود را به سرپناهی برساند ، که سگان آن آبادی به ناگهان به دنبال او افتادند ، خواست تا سنگی بردارد و سگ ها را با آن از خود دور کند اما زمین یخ بسته بود و سنگ از زمین کنده نمی شد در همان حال زار شاعر گفت : «این حرامزاده مردمان هستند که سنگ را بسته و سگ را گشوده اند !»
امیر دزدان از دور این سخن بشیند و بخندید و گفت : «ای حکیم از من چیزی بخواه» ، گفت : «جامهٔ خود را خواهم اگر از روی کرم انعام فرمایی .»

امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان

من با جنونِ این‌شبِ دیوانه جُفتم
در فکرِ او بودم هر باری که خُفتم

او نیز با چشمانِ خود مرا صدا زد
من نیز از چشمانِ او غم می‌شِنُفتم

غیر از هزاران سنگ، پیشِ پای نحیفم
عشق‌‌ات اگر سنگم زند، گنجشکِ مُفتم

خیزِ کبوتر سوی تو از گُشنگی نیست
از عَمد می‌خواهم به دام‌ات بیوفتم

یک‌عُمر جنگیدیم با یکدیگر ای‌دل
دیرست ولی لعنت به‌هر «کاشی» که گفتم

-یاسین، شهریور١۴٠٢