نیچه داد میزد:" امید؟ امید دیو آخر است! در کتابم، انسانی، بیش از حد انسانی مطرح کردم که هنگامیکه جعبهی پاندورا باز شد و زشتیهایی که زئوس در آن گذاشته بود، به دنیای انسانها فرار کرده بودند، یک زشتی نهایی که کسی آن را نمیشناخت، در جعبه باقی ماند: امید.
از آن زمان به بعد انسان به اشتباه این جعبه و امید درون آن را، صندوق خوش اقبالی میداند. اما ما آرزوی زئوس را فراموش کردهایم. او آرزو کرده بود که انسان به آزار خود ادامه دهد. امید بدترین بلا است زیرا عذاب را ادامه میدهد."وقتی نیچه گریست - اروین د. یالوم
برحاشیهی این قسمت کتاب این متن را نوشتهام:
«نه! | آدمیزاد اگر پشت محکمی داشته باشد | هیچوقت امید را اینقدر دستنیافتنی و عذابآور نمیبیند | اگر کسی دنبال اصل زندگیست، پایگذاشتن کودکی برروی زمین -علیرغم تمام سیاهیها و پلشتیهای جهان- باز تهدلات را گرم میکند | اصلا چرا آدم باید گل نگهداری بکند؟! جز اینکه دنبال بهانهای برای زندهنگهداشتنِ اُمید در تازهترین جوانههای گل و گیاهش میگردد؟ | منتها "اگر"! و این "اگر" بسیار مهم است.»