فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غزل» ثبت شده است

هرچی فرار می‌کنم که غم سراغِ من نیاد
هم‌سفرِ همیشگی، نشونیِ منو میخواد

برای جنگ با خودم بهونه جور میکنم
هرکمکی رو از خودم همیشه دور میکنم

-یاسین، اسفندچهارصدودو

غم اگر نازل شود؛
                جز ضرر مادی نیست
آن‌چنان که خنده‌ هم
                 نشانه‌ی شادی نیست!
تعریف نبایدش کرد؛
             آزادی را.
آزادی اگر تعریف پذیرد،
                   دگر آزادی نیست.

-یاسین، دی‌ماه١۴٠٢

یکی‌دوروزی‌ست تربت باران خوبی را تجربه می‌کند گرچه هنوز هم پائیز خشکی‌ست| دیروز بعدازظهر با رضا مختصری قدم زدیم | رضا از چرک سیاست گفت، من از عطر ادبیات | چنددقیقه قدم‌زدن زیر باران چیزی بود که برای مرتب کردن افکارم به آن نیاز داشتم | گمان می‌کنم هرکس دیگری هم نیاز دارد | البته پیش از بیرون آمدن از خانه باید بدانی "مسئله" چیست و بعد خودت را در معرض باران قرار بدهی | مقداری از راه را به اجبار با چندنفری که پشت سرما قدم میزدند هم‌مسیر شدیم که با گوشی‌شان همایون شجریان می‌شنیدند، بالاجبار ماهم باید می‌شنیدیم! | انگار می‌خواستند به زور باران را احساسی کنند | شاید کار بدی هم نباشد اما من معمولا این کار را نمی‌کنم | یعنی دنبال ادا نیستم برای درک احساساتم | میگذارم فکر، خودش بیاید سراغم، البته خودم را در معرض‌ش قرار میدهم | شمشادهای شهر مقداری هرس شده‌اند و تعداد کلاغ‌ها و برگ‌های خشک‌شده درختان بیشتر از روزهای گذشته است. | باران هم زده و برگه‌ها مثل چسب به آسفالت‌ها چسبیده‌اند | به خودم فکرمیکنم ترکیب رنگ قشنگی‌ست نارنجی پائیزی با پس‌زمینه‌ی مشکی! | انتهای گفتگوی منو رضا رسید به دمنوش بِه و حافظ و لیلی و مجنون | و درباره‌ی عینکی صحبت کردیم که مجنون به چشم‌اش می‌زده است | مختصری مباحثه کردیم و اتفاق نظر‌ها را پیدا کردیم | آدم‌ها از هربحثی باید یک اشتراک را پیدا کنند تا کلاف سر درگم نشود. بعد مدام پیرامون آن اشتراک، از اختلافات صحبت کنند و هرجا گمان کردند دارند مزخرف می‌گویند دوباره خودشان را به آن مرکز، به آن اشتراک برسانند و باز شروع کنند | روز خوبی بود.

#روزانه_نویسی | بیست‌وچهارم‌آذرچهارصدودو

بوسید همچو تیغ
زخمی چُنان عمیق
که میتوان درآن
درختی از جنون
کاشت و ناگهان
خود را به دار کشید

 

آدم مگر چه کرد
با فهم عمق درد
که از شعور عشق
آن قدر یکه خورد
که خود را به غار کشید

 

علاف صبر نباش
شبیه قبر نباش
کاری به کار عشق
هرگز نداشته باش
از ترس فکر خود
خود را به کار کشید

 

-یاسین، آبان چهارصدودو

مِهر دیروز، فردا به نفرین می‌رسد
با دعای مرگ، ذکر آمین می‌رسد

بی‌خبر بودن به‌نوعی نعمت است
از در و دیوار، اخبار غمگین می‌رسد

از پسِ طوفان، آرامش ندارد حاصلی
بعد خوکردن به درد، مرفین می‌رسد

چون زمین خوردی حتما برای دیدن‌ات
آنکه زجرت داده زودتر به بالین می‌رسد

ما از آغاز با اشک به دنیا آمدیم
بارالها، کی لبخند شیرین می‌رسد؟

 

-یاسین، آبان چهارصدودو

انقلابی کن در حریم جامه‌ام
تا تو را لمس کنم با شامه‌ام
بی‌گمان راهی نگشته سوی‌تو
از هراسِ ‌بی‌جوابی، نامه‌ام!

 

-یاسین/آبان‌چهارصدودو

در انتظارت بودم اما نه آسوده
کار دلِ تنگم تا بوده، همین بوده

هرگز مپندار که از فکرت جدا باشم

تا استخوان به تو آلوده ام ، آلوده

آسمان دلم ابری ست
                                   پرستوها و قمری ها، با گریه میخوانند.
از دل من همگان رفتند اگر روزی
تپش های قلب خسته ام،
                                           ضرباهنگ نام تو را خوب میدانند.

 

اینجا هوای دلم سرد است
آسمان دلم ابری ست
                                        زمینه ای خاکستری ست قلبم
نمانده است  حتی ذره ای گرما و رنگ
                                        از قلب سرخی که داشتم قبلا.

 

آیا تو میدانی، باعث احوال اکنونی؟
                                     آیا تو میدانی، که هرچه دورتر میشوی از من
بیشتر در یاد این غمخانه میمانی؟

 

آیا میدانی، فراموشی دروغ است؟
                  و خاموشی، ز قلبت سنگ میسازد
آیا نمیدانی غرور امروزمان
بعد از آنکه عمرمان رفت به باد،
                                               رنگ میبازد؟

 

آسمان دلم ابری ست
آه، آسمان بی پرنده، علت سردی ست.


(یا.سین/31خرداد1400)

عزیزِ من، همیشه عزیزِ من!

این زمان گرفتاری‌هایمان خیلی زیاد است، و روز‌به‌روز هم _ ظاهراً _ زیاد‌تر می‌شود. با این‌همه، اگر مخالفتی نداشته باشی، خوب است که جای کوچکی هم برای گریستن باز‌کنیم؛ اینطور در گرفتاری‌هایمان غرق نشویم، و از یاد نبریم که قلبِ انسان، بدون گریستن، می‌پوسد؛ و انسان، بدون گریه، سنگ می‌شود.

و اینک این جمله را در قلبِ خویش باز بگو:
انسان، بدون گریه، سنگ می‌شود.


پی‌نوشت:
متن از کیه؟
آقای نادر ابراهیمیِ عزیز.