تو اتاقش نشستم منتظرش بودم | رفته بود برام قهوه درست کنه و برگرده تا راجب یه کتاب و یکیدوتا از شعرام حرف بزنیم | سه تا دختربچه اومدن دم اتاق و داشتن بازی میکردن؛ | قبل از اینکه من برسم پیشش به یکیشون یه ماسک کارتونی داده بود و اون دوتای دیگه هم دنبال ماسک اومده بودن | صداشون کردم که بیان تو اتاق و خجالت نکشن | دنبال ماسکها گشتم تا به اون دوتای دیگه هم بدم | یکی از دختر بچهها چشمای خیلی خوشرنگی داشت | بهش گفتم چقدر چشمات قشنگه؛ | دهثانیه بعد به حرفم فکر کردم | چه حسی به اون دوتای دیگه دادم؟! | چرا فقط از یکیشون تعریف کردم؟! | وقتی برگشت پیشم حالم خراب بود | چقدر حرفهایی رو میزنیم که خواسته یا ناخواسته آدمها رو آزار میده؟ | دست خودمون نیست، کنترلش نمیکنیم اما مرتکبش میشیم | کاش خفهشیم واقعا | لذت تو نوشتنه مَرد! | لذتت رو ببر دیگه.