فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۷۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر یاسین» ثبت شده است

می‌بینی؟ | می‌شود به روشنی دید؛ | در این گرماگرم #انتخابات | بساط ضایع شدن دین، وجدان، شرافت و عقلانیت را.
و در شلوغی ستادها و تبلیغات‌ها و مبلغ‌ها | لگدمال شدن منطق را.
می‌شود دید؛ | برق دندان های تیز و سوهان کشیده را.

عزیزِ هم‌زبان
بازار حرف حساب و برنامه و فکر نو | آه که چقدر کساد و غم‌انگیز. | و راسته‌ی حرف‌مفت‌فروشان و خیانت و دورنگی | وَه که چقدر پر مشتری‌ست.
این وسط من فقط می‌دانم این را؛ | که دین‌ام را به بازی‌های #سیاسی ندوزم | و وجدانم را به بی‌خیالی و بی‌طرفی نبازم!

عزیزدلم؛
من می‌دانم آدم از همان چیزی که می‌ترسد | باید همان‌جا، پای همان ترس، بماند و حرف‌ش را بزند | وظیفه‌ی هر آدمیزادی پای همان ترس‌ها و مصلحت‌ها و سکوت‌هاست.
سکوت و #مصلحت | ما را بی‌هویت می‌کند | باور کن.
واضح است؛ | هرچه ارزش حرفت بیشتر باشد | خُب هزینه‌اش هم بیشتر است.
آرمان | چیز مقدسی‌ست؛ | الحذر که غبار این بی‌انصافی‌ها و بی‌مروتی‌ها را از روی‌ش نزدایی | یا به بهانه‌ی مصلحت و این حرف‌های دهان پرکن | ذبح‌اش کنی.

رفیق نادیده؛
کلاه دین و انصاف‌ات را سفت بچسب | و به های و هوی دیگران توجه نکن. | این‌ها که من دیدم، هرکدام دنبال سهم خودشان می‌گردند | و سروصدای‌شان دلیل دیگری دارد!
دُرست | منصفانه | با عقلانیت | و مطالعه | تعرفه‌ات را خرج کن | وگرنه هرچه جز این کنی تکه‌ای از آرمان‌ات و نیمی از وجدانت را دور انداختی.

باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه‌ی غُصه که در دولت یار آخر شد

یا.سین
یادداشت ۲۱خُرداد١۴٠٠

ادعا داشت؛ 
                 که در عشق، موحد بوده
ولی، «اما» و «اگر» های زیادی می‌گفت.

آه،
     از ایمان به صد چون و چرا آلوده.

عاشق زندگی‌ام کرد، سپس‌ام کرد رها
رفت از من، اثری نیست ز او
   همچو تیری که در چلّه‌ْکمانی بوده.

سینه‌ی تنگ منو
بار غم او، هیهات
زلف آشفته و این حال خراب

لب لرزان،
جامی که مدام‌ش پر ز شراب
می‌کند سینه‌ی تنگ‌ام را برای‌ات اثبات؟

با خبر باش، ای معشوقه‌ی دور 
پرده‌ی سینه تنگ‌ام بروی تو فقط بگشوده
قاب کردم طُرّه‌ی موی پریشان‌ات را

زده‌ام بر سر در این سینه‌ی داغ
             تا که دارم نفسی، نام‌ات را


(یا.سین/۱۶خُرداد۱۴۰۰

دوست می‌داشتم امسال یادداشتی برای تولدم ننویسم که نمی‌نویسم، من کی باشم که تولدم مبارک باشد یا نباشد، جای آن بی‌هوده‌گویی‌ها و گزافه‌گویی‌ها چندخطی راجع به خرداد نوشتم که می‌خوانیدش؛ 

خرداد باز هم خیلی عادی رسید از راه، و من مثل هر سال احوال ویژه‌ای در این ماه دارم؛ بوته‌ی یاس خانه مجددا گل داده و عطرش خانه را پر کرده، جوی آب محله پر آب‌تر و پر سروصداتر شده، ریحون‌ها شاداب‌تر اند، سپورهای محله صبح‌ها می‌زنند زیر آواز و با جاروی‌شان خش‌خشی راه می‌اندازند که بیا و ببین، و اگر هوا هم کمی خنک‌تر بود احتمالا چیزی از اردی‌بهشت کم نداشت.
خرداد ماه من نیست، فی‌الواقع منم که متعلق به خردادم، نه خرداد به من؛
به همین مناسبت علاقه‌ای ندارم مثل دیگران بنویسم فُلان روز از فُلان ماه سال بنام من است یا چیزهایی شبیه به این که مدت‌هاست در این مجازستان مد شد و سرزبان‌هاست!
خرداد مال همه‌ست. مثل تمام روزها و ماه‌های سال.
اتفاقا من اگر سهمی از هفدهمین روز خرداد داشته باشم، دوست دارم آن را با تمام انسان های خوب عالم شریک شوم.

این آخرین روزهای بهار، آن‌قدر غم‌انگیز هستند که با تولد امثال من دردی از غم سفر نُه ماهه‌ی بهار کم نمی‌کنند.
بهار آبستن می‌شود در چنین روزهایی تا فروردینِ بعدی دوباره برای‌مان شکوفه بزاید.
امید آن‌که بهارهای بعدی را در کنار دوستانِ جان و خویشان عزیزتر از جان ببینیم همه‌مان، البته در سلامت، البته با دلی خوش و البته با چشمانی غرق لبخند.

ارادتمند همه دوستان دیده و نادیده و تشکر بابت پیام‌های پر مهرتان که از پس جبران‌ش برنمی‌آیم.
(یا.سین)

خرداد هزاروچهارصد

عزیزِ من، همیشه عزیزِ من!

این زمان گرفتاری‌هایمان خیلی زیاد است، و روز‌به‌روز هم _ ظاهراً _ زیاد‌تر می‌شود. با این‌همه، اگر مخالفتی نداشته باشی، خوب است که جای کوچکی هم برای گریستن باز‌کنیم؛ اینطور در گرفتاری‌هایمان غرق نشویم، و از یاد نبریم که قلبِ انسان، بدون گریستن، می‌پوسد؛ و انسان، بدون گریه، سنگ می‌شود.

و اینک این جمله را در قلبِ خویش باز بگو:
انسان، بدون گریه، سنگ می‌شود.


پی‌نوشت:
متن از کیه؟
آقای نادر ابراهیمیِ عزیز.

قدری آسودگی فراهم کن
      از هیاهوهای ذهنت دور شو
مصرعی با من بخوان
هرچه میخواهی بخواه،
                حتی کمی مغرورشو

بی پاسخ بگذار
                  حرف‌های پشت سرت را
و روزانه ببوس
                       پشت دست پدرت را
و هر لحظه ببوی
                        چادر نماز مادرت را


دورشو از هر که پندارد ضعیفی
پشت سر بگذار، هر آن‌که را
با تو می‌گوید: زنی،
       یا دختری رنجور و نحیفی

سینه‌ات را کن سپر
آن گل مشکی موی‌ات را ببند
گونه‌ات را شاد کن
     شهر را آباد کن

(یا.سین/خرداد99)