صبح دیرم شده بود هنوز مامان داشت لقمه میپیچید همونطور که داشتم کیفم رو میبستم و کاپشن مشکی مو تنم میکردم، گفتم دیرم شده مامان، دارم میرم.
و رفتم! و لقمه تو دستای مامان موند. ساعتمو نگاه کردم، دیدم خوابیده. دوبار با دستم زدم روی صفحهاش هنوز اومدم یه غرولندی بکنم که این چه وقت خوابیدن ساعت لعنتی بود که دادش دراومد چی میزنی! چته! خودم وایستادم. گفتم غلط کردی این وقت صبح وایستادی عجله دارم راه بیوفت! گفت فقط که من واینستادم! ساعت گوشیتو ببین! اونم وایستاده بود! گفتم شماها چتونه؟! گفت مادر دعاکرده دیر نرسی! ما خر کی باشیم؟! گفتم یعنی الان همه ساعتا وایستادن؟! گفت آره حتی ساعت کلیسای لندن، حتی اونم وایستاد! گفتم یعنی الان همه الاف من موندن؟! گفت نه اشتباه نکن، تو رو خیلی داخل آدم حساب نمیکنیم اما مادر دعا کرده دیرت نشه دیگه! ما خر کی باشیم؟!
اومدم توی خیابون اصلی هنوز حواسم به ساعت بود. یهو یه کارگر از طبقه بالای ساختمون نیمهساز کنار پیادهرو داد زد آقا آقا مراقبت کن. دیدم یه آجر صاف داره میاد سمتم. هنوز اومد بخوره توی سرم، کیفمو جلوی صورتم مانع کردم. دیدم خبری نشد. اما چیزیم زمین نخورد! آروم از بغل کیف نگاه کردم! دیدم پاره آجر بین زمین و آسمون مونده. گفت: حیف، حیف که مامانت الان برات آیت الکرسی خوند. گفتم خب الان تکلیف تو چی میشه؟! گفت من به درک، مادر ایت الکرسی خونده، من خر کی باشم این وسط! رد شو من بخورم کف آسفالت. یه قدم اومدم جلو، و خورد وسط آسفالت و پودر شد.
یه تاکسی جلو پام نگه داشت گفت آقا دیرت شده زود بشین بریم! گفتم نکنه توام میخوای بگی دعای مادر من خر کی باشم؟! گفت دعای مادر چیه؟! خرم خودتی، مگه شما آقای فلانی نیستی الان یه خانوم زنگ زد گفت تاکسی میخوای یه کیف قهوهای دستته با یه کاپشن مشکی.
گفتم چرا! ولی لقمهم خونه جامونده. لقمهی مادرم. گفت بشین باهم بریم بگیر از در خونه.