فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاضل نظری» ثبت شده است

درهوای زنده‌ی پنج‌صبح | در خیابان‌هایی که خالی از عجله‌ی انسان‌هاست | لای کسانی‌که تنها قصدشان از راه رفتن این‌ست که به دنبال مقصدی هستند | و بی‌مقصدیِ من، ایستادن و خیره‌شدنم به طاق ساده ولی باشکوه قطب‌الدین‌حیدر | فکرکردن به این‌که چه سواران و فرماندهانی درست از وسط چهارراه فرهنگ با اسب‌های قوی‌هیکل‌شان با نیت‌های شومی عبور می‌کردند | و حالا گردی شده‌اند بر آجرهای رباط | اتفاقی نیست‌که بنشینیم تا فقط در کتاب‌ها بخوانیم‌اش | می‌توانیم آن را تبدیل به خاطره خودمان بکنیم | اگر چه‌کم و کوتاه باشد اما عطرش آدم  را عمری مست می‌کند | به قول مینی‌مالیست‌ها: کم، زیاد است.
شما هم اگر نمونه‌های دیگری از مصداق "کم، زیاد است" را داشتید برای‌م بنویسید.

-یاسین|آذرماه‌چهارصدودو

امروز عصر، عزیزی پنج ساعت بصورت متوالی خوابید! | فقط چون خسته بود | یاد کتاب "مردی که همه‌چیز داشت" افتادم | جایی به خواب اشاره میکرد: | "خوشبخت کسانی که می‌توانند بخوابند، چون خواب قلمرو کسانی است که هیچ ندارند" | و این "هیچ نداشتن"، سبُکی مطلقی‌ست | وقتی شانه‌های آدم وزن‌شان به اندازه‌ی یک پر پرنده‌ای می‌شود | آرزو دارم که همه آدم‌ها بتونند لااقل برای مدت کوتاهی هم که شده لذت خواب خوب رو بچشند.

دیروز کمی در حیاط قدم زدم. به تازگی یک‌نفر باغبان آورده بودیم و درخت های حیاط را پاک لخت کرده مردک! بخصوص اینکه یاس جلوی زیرزمین را زیادی کوتاه‌بُری کرده‌است. یک پرنده با لهجه‌ای زیبا زده بود زیرآواز. با این وضعی که از سلمانی درخت ها به جا مانده آن بیچاره هم مثل سابق نمیتواند خودش را قایم کند. بنظرم دوتا یک‌ربع ورزش کردم و داستان مردی که نفس‌ش را کشت، اثر صادق هدایت را خواندم. این بخشی از داستان است:
چقدر از مردمان گاهی خودشان را از پرنده‌ای که در تاریکی شبها ناله می‌کند گم گشته تر و آواره‌تر حس می‌کنند؟
عصری دم‌نوش هل و آویشن گذاشتم و نشستم به خواندن کتابی که به تازگی یکی از کتاب‌فروش‌های شهر برای‌م‌‌‌ فرستاده است تا بخوانم و نظرم را بدهم. نام‌ش هست "پنج حکایت"  و اثر شکسپیر است با ترجمه‌ی علی‌اصغر حکمت. نمی‌خواستم درخواست‌ش را قبول کنم. این‌طور با پیش‌زمینه کتابی را خواندن اصلا برای‌م جذاب نیست. همین‌که میدانی باید چیزی پیداکنی تا به‌طرف راجب این اثر توضیحی داده باشی، نمی‌گذارد از تمام تمرکزم برای مطالعه استفاده کنم.

 

یاسین | آذرماه چهارصدودو

امروز هنگام پیاده روی | به نقاشی‌هایی که یکی دوماه اخیر، از صدقه سری بازگشایی مدارس | با رنگ های متنوع روی دیوارهای شهر کشیده‌اند، نگاه کردم | دیدن آنها حس خیلی خوبی در آدم ایجاد می‌کند | با اینکه وضعیت همسایه ات، رفیق ات، دل ات، باورهای ات خیلی تعریفی ندارد و همه مثل سرنشینان یک کشتی شکسته، تنها منتظر دیدن آن ساحل آرامش اند | اما همین حرکت کوچک باعث امیدواری‌ام شد | دوست دارم هر روز موقع قدم زدن، با دقت به جزییات ریز و رنگهای شادی بخش‌ آنها نگاه کنم و در ذهنم ذخیره‌شان کنم | عجیب است اما یکی از خواص دوره های فشارتوده ها، همین است که به مرور می آموزند چگونه با کوچکترین بارقه های امید شادی کنند | و گرمای ذره نوری را حس کنند.

#نیم_یادداشت | یاسین | آبان چهارصدودو

آهسته درمیان حادثه خو می‌کنی
عادت، شبی می‌رسد و رخنه می‌کند
حتی همین چشم‌های همیشه منتظر
تنها میان قاب، تو را کهنه می‌کند

 

گاهی سکوت به‌نیت بی‌تفاوتی‌ست
یک‌بار رضایت ما را کسی نخواست
چشمی به خوابِ قصه‌ی ما گرم نشد
اصلا حکایت ما را کسی نخواست

 

-یاسین/آبان١۴٠٢

 

 

جافکری؛ توسعه فردی | پلی لیست؛ از نامش پیداست، برای سفر لازم است | تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد؛ زحمت حبیب‌الله لاجوردی‌ست و معتبرست | جعبه؛ همین که بدانید مال منصورضابطیان است کافی‌ست | کتاب جیبی؛ خلاصه‌ای از کتاب‌ها را درهرقسمت پادکست می‌کنند | کتاب‌باز؛ تمام قسمت‌های برنامه را بصورت ضبط‌شده و تفکیک شده بشنوید | بی‌پلاس؛ پادکست علی‌بندری‌ست دیگر | داستان‌های احسانو؛ احسان عبدی پور خودش پادکست است | حقوق تجارت دکترمحسنی؛ تخصصی‌ست | اقتصاد آنلاین؛ تخصصی‌ست | ارز بدون مرز؛ اقتصاد به زبان ساده است | چنین شد؛ روایتی‌ست از آدم‌ها، مکان‌ها، وقایع | مجتبی‌شکوری؛ پادکست ضعیفی‌ست اما شکوری برای هر لیستی لازم است | داستامینوفن؛ شاهنامه به نثر | باغچه؛ پادکست شخصی‌ست | چیروک؛ داستان‌های عامیانه‌ی قدیمی | اوتسایدرز؛ تاریخ ورزش با نگاهی متفاوت | مستی و راستی؛ جمعه‌بازار پادکست‌هاست بنظرم | ترپند؛ قصه‌ی ضرب‌المثل‌ها را تعریف می‌کنند | دغدغه ایران؛ برای آن‌ها که ایران را دوست دارند | چنل‌بی؛ بعنوان یک شنونده فعال حتما باید بشنویدش | دیالوگ باکس؛ آرامتان می‌کند | سکه؛ اقتصادی‌ست و گفتگومحور | استاد الهی‌قمشه‌ای؛ طبیعتا عرفان است | گلستان سعدی | عصرهزاروچهارصد؛ پادکست خودم است حتما بشنویدش وگرنه حلال‌تان نمی‌کنم! | ری‌را؛ درباره‌ی شعر معاصر است | رواق؛ دوستانِ قدیمی‌ام هستند و بسیار خفن | رادیو هفت | اقتصاد ایران در گذار از بحران | تله‌های زندگی؛ پادکست عجیبی‌ست و راهنمای شنیدن دارد.

زندگی کردن با مردی که شعر را می‌فهمد یا می‌سراید، کار چندان دشواری نیست، برعکس خیلی هم شیرین و راحت است. نهایتا شما کلا با شعر بیگانه‌اید و او تبدیل به معلم‌تان می‌شود.
اما اگر به جای یک مرد شاعر، قرارباشد از یک زنِ شاعر یا شعر دوست حرف بزنیم قضیه ساده نیست.
شما نمیتوانید، زنی که شعر را میفهمد به یک شیوه‌ی معمولی دوست داشته باشید!
و اساسا زنی که کتاب می‌خواند یا اهلِ شعر و ادبیات است آن‌قدر قوی‌ست و خودبه‌خود دارای شخصیتی می‌شود که نمی‌توانید به او به چشم یک زنِ معمولی نگاه کنید، چیزی مثل مادربزرگ‌تان که بوی قرمه‌سبزی می‌دهد، یا خاله‌تان که مدام غیبت میکند یا دختر عمه‌تان که بزرگترین مشکلش شکستنِ گوشه‌ی ناخن‌اش است و برای این بحران افسرده شده!
آن‌چنان زنی که بالاتر شرح دادم، اساسا نمی‌تواند مثل این مصداق‌ها معمولی باشد.

یا.سین
نیم یادداشت | ٢٨بهمن١۴٠٠

چون گرمی مِی ز سرش زود پریدیم
آخر به کناری تب معشوقه کشیدیم
پشتِ سرمان مقصدمان بود ولی ما؛
هیچ‌منتظری بر لبِ این جاده ندیدیم

-یاسین/شهریور١۴٠٢

من با جنونِ این‌شبِ دیوانه جُفتم
در فکرِ او بودم هر باری که خُفتم

او نیز با چشمانِ خود مرا صدا زد
من نیز از چشمانِ او غم می‌شِنُفتم

غیر از هزاران سنگ، پیشِ پای نحیفم
عشق‌‌ات اگر سنگم زند، گنجشکِ مُفتم

خیزِ کبوتر سوی تو از گُشنگی نیست
از عَمد می‌خواهم به دام‌ات بیوفتم

یک‌عُمر جنگیدیم با یکدیگر ای‌دل
دیرست ولی لعنت به‌هر «کاشی» که گفتم

-یاسین، شهریور١۴٠٢

کُنگره‌ی اَبروت شاهکارِ معماری‌ست
گردش زندگیم حول تو پرگاری‌ست

حرف بزن با من که عَلاجِ دردمی
که حرف‌های تو دکّان عطاری‌ست

ادامه می‌دهم حتی تو را در خواب
که خواب‌های من تعبیرِ بیداری‌ست

باز کرده‌است، باز طُرّه‌ی موی‌اش را
و این خبر یعنی؛ جای امیدواری‌ست

-یاسین/شهریور١۴٠٢