یکیدوروزیست تربت باران خوبی را تجربه میکند گرچه هنوز هم پائیز خشکیست| دیروز بعدازظهر با رضا مختصری قدم زدیم | رضا از چرک سیاست گفت، من از عطر ادبیات | چنددقیقه قدمزدن زیر باران چیزی بود که برای مرتب کردن افکارم به آن نیاز داشتم | گمان میکنم هرکس دیگری هم نیاز دارد | البته پیش از بیرون آمدن از خانه باید بدانی "مسئله" چیست و بعد خودت را در معرض باران قرار بدهی | مقداری از راه را به اجبار با چندنفری که پشت سرما قدم میزدند هممسیر شدیم که با گوشیشان همایون شجریان میشنیدند، بالاجبار ماهم باید میشنیدیم! | انگار میخواستند به زور باران را احساسی کنند | شاید کار بدی هم نباشد اما من معمولا این کار را نمیکنم | یعنی دنبال ادا نیستم برای درک احساساتم | میگذارم فکر، خودش بیاید سراغم، البته خودم را در معرضش قرار میدهم | شمشادهای شهر مقداری هرس شدهاند و تعداد کلاغها و برگهای خشکشده درختان بیشتر از روزهای گذشته است. | باران هم زده و برگهها مثل چسب به آسفالتها چسبیدهاند | به خودم فکرمیکنم ترکیب رنگ قشنگیست نارنجی پائیزی با پسزمینهی مشکی! | انتهای گفتگوی منو رضا رسید به دمنوش بِه و حافظ و لیلی و مجنون | و دربارهی عینکی صحبت کردیم که مجنون به چشماش میزده است | مختصری مباحثه کردیم و اتفاق نظرها را پیدا کردیم | آدمها از هربحثی باید یک اشتراک را پیدا کنند تا کلاف سر درگم نشود. بعد مدام پیرامون آن اشتراک، از اختلافات صحبت کنند و هرجا گمان کردند دارند مزخرف میگویند دوباره خودشان را به آن مرکز، به آن اشتراک برسانند و باز شروع کنند | روز خوبی بود.
#روزانه_نویسی | بیستوچهارمآذرچهارصدودو