فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

چرا "خانه" و مفهوم‌آن برای‌ما این‌قدر پیش‌پاافتاده شده‌؟ | خانه یک محل بدیهی‌ست برای ما | خانه، جای و مکان من است | اشیا خانه اغلب‌شان با سلیقه‌ی من در ارتباط‌اند | آن‌جا کسانی جز من هستند که من آن‌ها را دوست‌دارم و آن‌ها مرا دوست‌دارند | حساب‌اش از دستم دررفته که چندبار در آن خندیده‌ام، چندبار ترسیده‌ام، چندبار ناراحت بودم و... | جمیع احساسات من در آنجا رخ داده است | کلی کتاب در آنجا خوانده‌ام | همین دیشب نعنا ردیفی از کتاب‌هایم را مرتب می‌کرد که صبح متوجه شدم آن‌ها را از سمت دیگرشان چیده طوری که حاشیه‌ی پشت جلد کتاب آن‌طرف افتاده است و دیگر نمی‌شود نام هرکتاب را دید | خانه محل رفت و آمد انسان‌هایی‌ست که به من مربوط‌اند | در نقطه به نقطه‌اش تجربه‌های مختلفی دارم | خانه، کلید دارد و کلید آن را فقط چندنفر دارند که هرروز باز و بسته‌اش می‌کنند | گاهی کلیدخانه را جا می‌گذارم و وقتی می‌مانم پشت در، دلم را غم می‌گیرد درحالی‌که می‌دانم تا چنددقیقه‌ی دیگر به هر نحوی در باز خواهد شد! | خانه، آدرس دارد مثلا خانه‌ی ما در کوچه‌ی علی‌اکبری‌ست و با گفتن این‌عنوان به راننده تاکسی می‌توانید به خانه‌ی ما برسید | خانه گاهی کثیف می‌شود، اما چون خانه‌ی ما است تمیزش می‌کنیم | گوشه‌ای از خانه گاهی تاریک می‌شود ولی چون مال ماست می‌توانیم برای‌ش چراغ بخریم | خانه باید فرش داشته باشد و تخت‌ها را باید درگوشه‌ی اتاق‌ها رها کرد برای قشنگی، اما روی فرش‌ها خوابید | خانه همیشه یکجاست و جایی نمی‌رود | ما گاهی از آن دور می‌شویم و باز به آن برمی‌گردیم |گاهی یک‌باره با خودم می‌گویم: باید خودم را ببرم خانه | گاهی باید خودم را ببرم خانه تا بخوابد | گاهی ببرم "من" را تا گوشه‌ای بنشیند با ماگ سفالی برگ‌نشان‌اش کتابی را باز کند و غرق شود | درهرخانه باید چندین گل باشد و هرروز به آنها رسیدگی شود، گل‌ها گله‌های اکسیژن را توی خانه رها می‌کنند |گاهی "من" خسته است و خانه خیلی خوب "من" را آسوده می‌کند | خانه "من" را از گردبادها حفظ می‌کند | "من" در خانه وحشت می‌کند اما خانه سرجای خودش می‌ایستد و با همه‌ی بادها و بوران‌ها روبرو می‌شود | نمی‌دانم اهالی بم نظرشان راجع به خانه چیست | اما جایی از زبان یک خانه در خرمشهر شنیدم که می‌گفت: من و خانه‌ها دیگر گمان می‌کردیم دولت نمی‌گذارد جنگ بشود! | نمی‌دانم چرا از شنیدن همین جمله‌ی کوتاه انگاری که قلبم را توی مشتم فشار بدهم، سینه‌ام تنگ شد | آن خانه‌هم غصه‌اش شد و کمی از پنجره‌هایش اشک ریخت | خُب، آن خانه را باید آرام کرد | خانه جای "آساییدن" است نه جای جنگ و رد گلوله بر پیکر و نیمه‌فروریخته | خانه به آدم حس مالکیت میدهد و نباید دست بیگانه بیوفتد چون کسی که خانه ندارد، هرچه داشته باشد باز انگار مالک هیچ است! | چون کسی‌که خانه ندارد، آدرس هم ندارد و نمی‌شود به او رسید |حالا شما بگویید اینکه "خانه" یک بدیهی‌ست، حرف صحیحی هست یا نه؟! | شما بگویید می‌شود بوی خانه را از کسی استشمام کرد یا نه؟! | می‌شود یک نفر، خانه‌ی کسی باشد یا نه؟!

-یاسین|آذرماه‌چهارصدودو|درراه‌خانه|یادداشت‌های پراکنده

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی