فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

در چندساله اخیر فهمیدم هرچه درباره‌ی یک موضوع در جامعه‌، سخت‌گیری بیشتری به خرج داده می‌شود و یا مرتکبان آن گناهکار خطاب می‌شوند، افراد سرخورده از برچسب گناه، میل بیشتری برای دو یا چند چهره داشتن پیدا می‌کنند! | آنها زیر نقاب‌ها پنهان می‌شوند و با سرعت بیشتری به سمت مسیر ممنوعه پیش می‌روند‌ | مشابه اتفاقی که برای مسئله‌ی حجاب رخ داده است | و حالا به شکل دیگری درباره‌ی انتخابات، آرا باطله، مشارکت تلخ و...!

واقعا یه بارون چیه؟ برکت خدا | آن هم توی این خشک‌سالی! | اما سرعت نداشته‌ی ایتترنت یک ایرانی با همان باران هم نصف می‌شود! | یعنی بخواهی لای این ناخوشی‌ها، ده ثانیه از بارش نعمت‌الهی استوری بگذاری، بیچاره می‌شوی! | وقاحت مسؤل هم چه زود فراموش شد؛ | اینترنت را گران‌تر و کُندتر کردند | آن‌قدر کُند که یکی از دلایل عصبانیت روزمره ایرانی‌هاشده!

-یاسین،٢٩بهمن١۴٠٢

گاهی می‌دانیم رفتاری اشتباه است اما صدایمان در‌نمی‌آید | انگار همه دارند کار درست را انجام می‌دهند و این ماییم که اشتباه می‌کنیم | به نوعی مسخ شدیم | وقتی رفتار اشتباهی را تحمل می‌کنیم تبدیل می‌شود به فرهنگ عمومی | صداهایِ درستِ خاموش، فرهنگ غلط را پروار می‌کند | بنابراین راجع‌به اشتباهات حرف بزنید | اجازه ندید یک حرکت غلط تنها بدلیل چندلایک توسط جامعه قبول شود.

نه از تشویق جَوگیرم
نه از تحقیر دلگیرم
نه تکرارِ کسی هستم
نه حتی از خودم سیرم

یه روز مُدام می‌بُردم
یه روز شکست می‌خوردم
یه شب مستم از لبخند
یه شب ساکت‌و افسرده‌م

منم آدمم، آدم
منم لازمه تعمیرشم
منم میشه یه وقتایی
با خدای‌خودم درگیرشم

منم آدمم، آدم
منم هربار که افتادم
نشستم اشکمو ریختم؛
ولی دوباره ایستادم

هنوز ادامه دارم
منم یه قصه‌ی زنده‌م
نه مُجرمم، نه مختومم
هنوز بازه پرونده‌م

هنوز ممکنه تو راهی
برم که برگشته باشم
همین خوبه هنوزم من
میتونم خسته باشم

یه‌وقتی میل بغل دارم
یه روز از لمس بیزارم
منم یه آدمم دیگه
روزِ خوب و بد دارم

منم آدمم، آدم
منم یه مُشتْ انتخابم
باید بیدار بمونم چون؛
بعد مرگ کلی میخوابم

منم آدمم، آدم
منم لازمه تعمیرشم
منم میشه یه وقتایی
با خدای‌خودم درگیرشم

منم آدمم، آدم...

-یاسین، بهمن چهارصدودو

امروز ویدئویی دیدم از یک خانم فرانسوی که شعرهای فارسی را به آواز می‌خواند | شرمگین شدم | همه ما باید روزانه چند دقیقه شعرهای فارسی را به آواز بخوانیم | آواز خواندن، فعالیتی مسرت بخش است که باعث پرورش ایده‌های جدید می‌شود | آن هم با شعرهای فارسی | شعرهای فارسی، زبان فارسی، توصیفات ایرانی، همه‌شان زیبا عمیق، فکرشده و قابل تامل هستند | شما در جهان لغات و جملات، چه چیز به عمق یک بیت فارسی میتوانید پیدا کنید؟ | و حالا اگر این بیت را زمزمه کنید، واقعا لحظه‌ی دلپذیری برای خودتان خلق میکنید | بنابراین حیف است آدم این لحظات را از خودش دریغ کند | مثلا الان این بیت حافظ را زمزمه کنید:
ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است

یکبار که با پدربزرگم رفته بودیم قدمی بزنیم | در مسیر برگشت، سری هم به مغازه‌ی دوست‌اش زدیم که نجار کهنه‌کاری بود | پدربزرگ در راه برایم گفته بود که نسبت او با آسیدمهدی نجار، مثل نسبت من است با اسماعیل هم‌میزی‌ام در مدرسه | که مدام در حیاط خانه‌ی ما با او بازی میکردیم | و خوب که خسته میشدیم چندتا از سیب‌های درخت میکندیم و همانجا عین مرده‌ها دراز میکشیدیم و میخوردیم و میخندیدیم و... | برایم جالب بود که چطور کسی که نجار است فامیلی‌اش هم نجار شده است | بعد فهمیدیم که نسل در نسل نجار بوده‌اند | خلاصه همین صحبت‌ها بود تا رسیدیم جلوی مغازه آسیدمهدی نجار | دو پیرمرد از دیدن هم، گل از گل‌شان شکفت، از آن خنده‌های سیزده چهارده سالگی‌شان زدند و مشغول گفتگو شدند | یک حلب فلزی جلوی در مغازه بود و دوتا صندلی چوبی که معلوم بود هنر دست خود آسیدمهدی ست | توی حلب هم پر از چوب های قد و نیم قد بود و آتش و کتری که از سیاهی به شب میمانست | از همان کتری برایمان چای دودی ریخت | من هم مشغول کنجکاوی های خودم اطراف مغازه‌ی نجاری بودم | تا همسایه‌ی نجاری که سوپرمارکت کوچکی بود مرا صدا زد و پرسید شما نوه‌ی حاجاقایی؟ جواب دادم بله | گفت خدا شمارا حفظ کند، موقع رفتن به من گفت شکلاتی از این جلو بردار پسرم | من هم با یکی دوبار تعارف کردن شکلاتی برداشتم | پدربزرگ که ماجرا را دید، فوری  نزدیک آمد و گفت چیزی خریدی باباجان؟ |توضیح دادم | که مغازه دار پرید توی حرفم و گفت چیزی نیست علی آقا، یه شکلات مهمان ما بودند | اما خاطرم هست هرچقدر مرد مغازه دار اصرار کرد که اصلا این یک شکلات ارزش آنچنانی ندارد، اما باز هم پدربزرگ هزینه ی شکلات را پرداخت | بعد از خداحافظی مفصل و تشکر از آسیدمهدی نجار راهی خانه شدیم | در راه بمن جمله‌ی کوتاهی گفت که تمام این خطوط را برای همین جمله نوشتم | گفت: «در دکانی که باهاش معامله نداری، ناخنک نزن» | و توضیح داد که وقتی طرف را نمیشناسی، رفیق نیستی باهاش، آشنایت نیست، سلام و علیکی باهاش نداری، گپ و گفتی باهم ندارید و در یک کلام معامله‌ای با او نداری، نباید در دکانش به چیزی ناخنک بزنی! | بعد هم به من گفت که این مرامی بود که پدرم به من آموخت | و حالا من به تو گفتم و تو هم روزی باید به فرزندت بگویی: | «در دکانی که باهاش معامله نداری، ناخنک نزن!»

ما زمانی که بارِ اندوه‌ را به دوش می‌کشیم بسیار تنهاییم؛ از دوستان‌مان فاصله می‌گیریم تا رنج نکشند و از دشمنان دور می‌شویم که از رنج ما شاد نشوند‌.
#روزمره

دلم برای درد معده بعد از سحرهای ماه رمضان تنگ است. مجبور میشدم کتاب بخوانم تا دیرتر به رختخواب بروم. ازین جهت، سحرهای رمضان برای من یادآور مطالعه‌ی این کتاب‌هاست؛ خسی تا میقات، چشم‌هایش، خال‌سیاه‌عربی، گاه ناچیزی مرگ، نخل و نارنج، آبنبات هل‌دار، نیم‌دانگ‌پیونگ‌یانگ و مابقی‌شم یادم نمیاد.

یک چیزی در تلگرام وجود دارد به اسم چت ناشناس | یعنی یک عده بی‌آنکه یکدیگر را بشناسند با هم صحبت می‌کنند | گفتگو هیچ‌وقت کار ناپسندی نبوده است و اگر اصرار یکی از دو تن باعث ایجاد حاشیه‌های اضافی نشود، گفتگو ولو با یک نفر ناشناس هم بیهوده نخواهد بود | من هم چندباری از آن برای بازخورد مطالب کانالم یا به اشتراک گذاشتن چندقطعه موسیقی استفاده کردم | اما این عادتی که جدیدا به جان کانال‌نویس‌های تلگرام افتاده است چیزدیگری‌ست | آن هم این‌ست که یک‌نفر بی‌آنکه ما اورا بشناسیم از ما راجع به راه‌حلی برای مشکل‌ش بپرسد! | برای من سوال یک معنا دارد؛ و آن هم به زبان خیلی ساده اینطور است که؛ اگر سوالی در یک مکالمه درباره‌ی شخصی پیش بیاید یا سوال در جهت کسب تجربه‌ای باشد، ما باید بنا به شناختی که از از فرد پرسش‌گر داریم، پاسخ بدهیم | بنابراین من نمیدانم چه‌چیز حال شما را خوب میکند! یا دلیلی تنبلی‌تان چیست! یا چطور میشود کتاب خواند! یا کتاب خوب چیست! | و حرف‌هایی مشابه این، که البته می‌شود با ادبیاتی زرد، به همه‌شان پاسخ داد | و مگر یکی از انتقادات ما به حرف‌های زرد همین نیست که برای همه یک نسخه صادر میکند و هر ادعایی شبیه به این؟!
طبیعتا اینجا یک عده من را می‌شناسند و من هم آن ها را می‌شناسم. این شناخت باعث ایجاد احساس امنیت در مکالمه می‌شود | همینطور باعث میشود من بتوانم سوال هرکسی را با پیش‌نیازهایی به او پاسخ بدهم | درنتیجه برای جواب دادن به سوالات شما نیازی به ناشناس نداریم!
دریافت پیام از طریق ربات ناشناس باعث می‌شود به سوال‌ها، جوابی دم دستی بدهم | جز این، هراستفاده‌ی دیگری از این امکان، مثل ارسال متن‌های ادبی، شعر، یک تصویر هنرمندانه و یا یک قطعه موسیقی موسیقی -که بارها خود من از همین مزیت اش استفاده کرده‌ام- یا از همه مهمتر طرح نقدهایی گزنده که بخاطر رودروایسی نمیتوانیم مستقیما به اشخاص منتقل کنیم، حتما ربات ناشناس چیز مفیدی‌ست.

-یاسین،دی‌ماه‌چهارصدودو

هی اصرار پشت اصرار که بگو! بنظرت من چطور آدمی‌ام؟!
گفتم: «من از نظر دادن اجباری راجع‌به آدم‌ها، اونم چشم‌توچشم‌شون، خوشم نمیاد چون دست‌پاچه‌م میکنه، چون مجبور میشم یه چیزایی رو نگم. البته فقط خوشم نمیاد، نه اینکه مشکلی باهاش داشته باشم. بنابراین اگه تو چیزی توی دلت هست به من بگو!»
گفت: باشه راجع‌به خودت که میتونی بگی. راجع‌به خودت یه چیزی بگو حداقل!
و من راجب خودم همیشه ستم‌کارترینم. پس بی‌ملاحظه شروع کردم.
داشتم بهش میگفتم:  «آره خلاصه، گاهی پرش فکری زیادی دارم. در کنارش هم گاهی فضا برام ناامن میشه و این خیلی اذیتم میکنه!»
گفت: یعنی چی؟!
گفتم: «یعنی الان دارم فکر میکنم قراره کِی اینارو علیه خودم استفاده کنی؟! قراره به چندنفر بگی اینارو؟! ناراحت شدم گفتم اصلا! فراموشش کن» 
و چون همه‌ی اینا توی سرم بود. نتونستم جایی برم!

-یاسین، یادداشت‌های‌پراکنده، زمستان۴٠٢