میبینی؟ | میشود به روشنی دید؛ | در این گرماگرم #انتخابات | بساط ضایع شدن دین، وجدان، شرافت و عقلانیت را.
و در شلوغی ستادها و تبلیغاتها و مبلغها | لگدمال شدن منطق را.
میشود دید؛ | برق دندان های تیز و سوهان کشیده را.
عزیزِ همزبان
بازار حرف حساب و برنامه و فکر نو | آه که چقدر کساد و غمانگیز. | و راستهی حرفمفتفروشان و خیانت و دورنگی | وَه که چقدر پر مشتریست.
این وسط من فقط میدانم این را؛ | که دینام را به بازیهای #سیاسی ندوزم | و وجدانم را به بیخیالی و بیطرفی نبازم!
عزیزدلم؛
من میدانم آدم از همان چیزی که میترسد | باید همانجا، پای همان ترس، بماند و حرفش را بزند | وظیفهی هر آدمیزادی پای همان ترسها و مصلحتها و سکوتهاست.
سکوت و #مصلحت | ما را بیهویت میکند | باور کن.
واضح است؛ | هرچه ارزش حرفت بیشتر باشد | خُب هزینهاش هم بیشتر است.
آرمان | چیز مقدسیست؛ | الحذر که غبار این بیانصافیها و بیمروتیها را از رویش نزدایی | یا به بهانهی مصلحت و این حرفهای دهان پرکن | ذبحاش کنی.
رفیق نادیده؛
کلاه دین و انصافات را سفت بچسب | و به های و هوی دیگران توجه نکن. | اینها که من دیدم، هرکدام دنبال سهم خودشان میگردند | و سروصدایشان دلیل دیگری دارد!
دُرست | منصفانه | با عقلانیت | و مطالعه | تعرفهات را خرج کن | وگرنه هرچه جز این کنی تکهای از آرمانات و نیمی از وجدانت را دور انداختی.
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصهی غُصه که در دولت یار آخر شد
یا.سین
یادداشت ۲۱خُرداد١۴٠٠