مدتیست با شتاب کمتری کتاب میخوانم | پیشترها لذتم در یک نفسخواندن بود | البته همچنان عناوین بسیاری هستند که نخواندهام و وسوسهام میکنند تا کتابِ توی دستم را زودتر تمام کنم و سراغشان بروم | خوشبختانه اغلب اطرافیان و دوستانم متوجه شدند که کتاب مرا بیشتر سرذوق میآورد تا سایر تجملات؛ | مردها هم آنچنان تجملاتی ندارند! | البته اگر جورابهای ساقکوتاه را که مردانه نیست و بنظرم مال بچهپسرهای دماغو و لوس است، در شمار کالاهای مردانه نیاوریم! | بعلاوه، گاهی تعدادی از اطرافیان هم کتابی به امانت میدهند تا بعد از خواندن، راجبش باهم گفتگو کنیم | و مدام هم سراغاش را میگیرند که فُلان کتاب را که برایتان آوردم خواندید؟! | و من باز با شرمندگی باید بگویم سعی میکنم در اولویت مطالعه بگذارم و... | همهی اینها رویهم، یعنی خروارها کتاب ناخوانده دارم که همین حالا روی میزم برجشدهاند | اما مدام با خودم کلنجار میروم که مبادا کتابی را ناپخته و خام تمام کنم، به ذوق بعدی، و به ذوق بعدی و بعدی و... | کجا قرار است برویم با اینهمه شتاب؟! | بعد به خودم بیایم ببینم بیسوادتر از دیروزم | ببینم چاینبات را به سودای خوردن چاینبات بعدی، آنقدر تندتند هورت کشیدهام، که نه طعم چای را متوجه شدم، نه شیرینی نبات را، فقط این وسط زبانم را سوزاندهام! 