فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلک» ثبت شده است

یک چیزی در تلگرام وجود دارد به اسم چت ناشناس | یعنی یک عده بی‌آنکه یکدیگر را بشناسند با هم صحبت می‌کنند | گفتگو هیچ‌وقت کار ناپسندی نبوده است و اگر اصرار یکی از دو تن باعث ایجاد حاشیه‌های اضافی نشود، گفتگو ولو با یک نفر ناشناس هم بیهوده نخواهد بود | من هم چندباری از آن برای بازخورد مطالب کانالم یا به اشتراک گذاشتن چندقطعه موسیقی استفاده کردم | اما این عادتی که جدیدا به جان کانال‌نویس‌های تلگرام افتاده است چیزدیگری‌ست | آن هم این‌ست که یک‌نفر بی‌آنکه ما اورا بشناسیم از ما راجع به راه‌حلی برای مشکل‌ش بپرسد! | برای من سوال یک معنا دارد؛ و آن هم به زبان خیلی ساده اینطور است که؛ اگر سوالی در یک مکالمه درباره‌ی شخصی پیش بیاید یا سوال در جهت کسب تجربه‌ای باشد، ما باید بنا به شناختی که از از فرد پرسش‌گر داریم، پاسخ بدهیم | بنابراین من نمیدانم چه‌چیز حال شما را خوب میکند! یا دلیلی تنبلی‌تان چیست! یا چطور میشود کتاب خواند! یا کتاب خوب چیست! | و حرف‌هایی مشابه این، که البته می‌شود با ادبیاتی زرد، به همه‌شان پاسخ داد | و مگر یکی از انتقادات ما به حرف‌های زرد همین نیست که برای همه یک نسخه صادر میکند و هر ادعایی شبیه به این؟!
طبیعتا اینجا یک عده من را می‌شناسند و من هم آن ها را می‌شناسم. این شناخت باعث ایجاد احساس امنیت در مکالمه می‌شود | همینطور باعث میشود من بتوانم سوال هرکسی را با پیش‌نیازهایی به او پاسخ بدهم | درنتیجه برای جواب دادن به سوالات شما نیازی به ناشناس نداریم!
دریافت پیام از طریق ربات ناشناس باعث می‌شود به سوال‌ها، جوابی دم دستی بدهم | جز این، هراستفاده‌ی دیگری از این امکان، مثل ارسال متن‌های ادبی، شعر، یک تصویر هنرمندانه و یا یک قطعه موسیقی موسیقی -که بارها خود من از همین مزیت اش استفاده کرده‌ام- یا از همه مهمتر طرح نقدهایی گزنده که بخاطر رودروایسی نمیتوانیم مستقیما به اشخاص منتقل کنیم، حتما ربات ناشناس چیز مفیدی‌ست.

-یاسین،دی‌ماه‌چهارصدودو

هی اصرار پشت اصرار که بگو! بنظرت من چطور آدمی‌ام؟!
گفتم: «من از نظر دادن اجباری راجع‌به آدم‌ها، اونم چشم‌توچشم‌شون، خوشم نمیاد چون دست‌پاچه‌م میکنه، چون مجبور میشم یه چیزایی رو نگم. البته فقط خوشم نمیاد، نه اینکه مشکلی باهاش داشته باشم. بنابراین اگه تو چیزی توی دلت هست به من بگو!»
گفت: باشه راجع‌به خودت که میتونی بگی. راجع‌به خودت یه چیزی بگو حداقل!
و من راجب خودم همیشه ستم‌کارترینم. پس بی‌ملاحظه شروع کردم.
داشتم بهش میگفتم:  «آره خلاصه، گاهی پرش فکری زیادی دارم. در کنارش هم گاهی فضا برام ناامن میشه و این خیلی اذیتم میکنه!»
گفت: یعنی چی؟!
گفتم: «یعنی الان دارم فکر میکنم قراره کِی اینارو علیه خودم استفاده کنی؟! قراره به چندنفر بگی اینارو؟! ناراحت شدم گفتم اصلا! فراموشش کن» 
و چون همه‌ی اینا توی سرم بود. نتونستم جایی برم!

-یاسین، یادداشت‌های‌پراکنده، زمستان۴٠٢

مقدمه:

این یادداشت را بعنوان نقد کوتاهی بخوانید از انسان‌هایی که چون به کپی اکتفا می‌کنند، از خلق‌اثر عاجزند!

 

من کپیِ وصف معشوقه‌ی دیگری را مُفت‌مُفت برای وصف تو خرج نمیکنم!
تو مصرعی هستی که من، شخصا، در ذهن خودم، با قلم خودم، در دفترخودم، با واژگانی که تحت تاثیر تو کاملا آگاهانه برگزیده‌ام و در پشت میز خودم خلق می‌کنم. تو قند روزهای تلخ من نیستی! درواقع من مثل این اهالی مجازی نیستم که توصیفِ معشوقه‌ی ایمان صفا را مثل نقل و نبات ارزانی معشوقه‌های‌شان میکنند یا دست به دزدی ادبی میزنند. من حتی اصراری هم ندارم که عاشقانه‌های سعدی، حافظ، شهریار، ابتهاج و... را خرج تو کنم. چرا که هیچکدام از آن‌هاهم چنین‌کاری  نکردند. پیوسته کوشیدند تا کلمات خودشان را در وصف معشوقه‌شان خرج کنند. آن‌ها با این‌کار هزاران غزل جدید سرودند و به همان‌که دیگران می‌نوشتند اکتفا نکردند. نه آن‌ها، که اگر کسی با واژگانِ خودش دست به قلم نمی‌شد، تاحالا شاعران هم منقرض شده بودند!چیزی مشابه حسب‌وحال‌نویسی که خیلی راحت در این سال‌ها از بین رفت و کسی هم متوجه‌اش نشد.
اما شعر عالی‌ترین حالت شرح معشوقه‌ها به دست عاشق است و بنظر من باید ساحتی طیب و پاک، عاری از غیروبیگانه داشته باشد. کلماتی داشته باشد که در اثر جوشش عشق در شاعر، مختص معشوقه‌اش برگزیده شده و برای وصف او به کار گرفته شود. مصرع‌هایی که خاص او طراحی می‌شوند. غزل‌هایی که تنها برای او سروده می‌شوند.
گمان می‌کنم چیزی وجود دارد به اسم «غیرت در شاعرانگی‌های یک شاعر» همان چیزی که باعث می‌شود نتوانم از توصیفِ دیگری، برای تو استفاده کنم. همان چیزی که باعث می‌شود نتوانم مثل دیگران، تو را شایسته‌ی این تعریف دم دستی، پرتکرار، مفت و خرج‌شده مثل؛ «تو قندروزهای تلخ منی» بدانم.
من خود دست به شرح‌دادنِ تو می‌زنم. بنابراین هیچ‌گاه «تو قند روزهای تلخ منی» را برای‌ات نخواهم فرستاد. من با واژگان خودم اما برای‌ت مینویسم؛

آه از آن دامنِ دامن‌گیرش
دو سه تا زُلفِ سپیدِ پیرش
واژه‌ی چهره‌ی او چَشم‌اش بود؛
می‌کشید خطِ سیاهی زیرش

و اجازه می‌دهم بقیه مشغول فرستادن کلیپ «تو قند روزهای تلخ منی» برای یکدیگر باشند. چه باک، وقتی آن‌ها مشغول این کارند من دارم شعر بعدی‌ام را با این مضمون شروع میکنم؛

من درخت پیر بادامم
تو نهالِ ظریفِ گیلاسی
مرا هرسال سرما میزند، اما تو؛
به هوای اردیبهشت هم حساسی

 

مؤخره:

به‌جای استفاده از؛ توصیف‌های دستِ‌دوم، استفاده‌شده، برچسب فروخته‌شد خورده، به‌نام‌زده‌شده، کپی‌شده، دزدی‌شده و... به فکر اثر خودتان باشید. بی‌گمان اگر عشقی وجود داشته باشد، کشف چشمه، کار زیاد مشکلی نیست. مطالعه‌ی بسیار، مقدارزیادی تمرکز و البته تعهدی استوار میخواهد و در پایان، اکتفانکردن به توصیفات، حرف‌ها و اشعار دیگران!


یاسین | دی‌ماه١۴٠٢ | نیم‌یادداشت

نه پول گریه‌ها رو کمتر کرد
نه اصلا یه‌ذره بچگی کردیم
تو حساب کن تا همین حالا؛
واقعا چقدر زندگی کردیم؟

زندگی کردیم اما برای همسایه
هنوز دچار تکرار این غلطیم
یه چشم به بالا و یکی پایین
ما ساکنان طبقه‌ی وسطیم

توی بازی جِر زدیم تا میشد
حس بُردن اما گول مارو نخورد
سرگرم شادی تقلبی بودیم
اما دنیا ثانیه‌ها رو شمرد

ما دردهامونم درد درستی نیست
فشاردادن ردّ زخم یه تفریحه
مگه زندگی چیزی بجز ایناست؟!
این یه سؤال نیست، یه توضیحه

-یاسین، دی‌١۴٠٢

غم اگر نازل شود؛
                جز ضرر مادی نیست
آن‌چنان که خنده‌ هم
                 نشانه‌ی شادی نیست!
تعریف نبایدش کرد؛
             آزادی را.
آزادی اگر تعریف پذیرد،
                   دگر آزادی نیست.

-یاسین، دی‌ماه١۴٠٢

عادتی بدی دارم که خودکار یا قلم دم دستم را اغلب جایی در لبه‌ی میز میگذارم. و خیلی از اوقات زیر میز باید دنبال‎شان بگردم.
امروز وقتی مثل همیشه زیر میز دنبال خودکارم می‌گشتم، با خودم گفتم مرگ به شیوه‌ی جان نیدل من هم عجیب است!
جان نیدل من، یکی از شخصیت‌های داستان وودی آلن است که زیر میزی انباشته از کاغذ و در حالی که به دنبال فرهنگ لغت شعر و قافیه‌اش می‌گشت، خفه شد. بنظر که مرگ آرامش بخشی بود، مرگی در میان کتاب‌ها و کاغذها. اما کمی بیشتر که دقت میکنم با خودم میگویم یعنی میخواسته چه چیزی را یادداشت کند؟ اگر بیتی باشد که میتوانسته کسی را نجات دهد چه؟! یا یه پاراگراف شورانگیز که برای دقیقه‌ای آدمیزاد را از این جهان زمخت بکند و ببرد توی جهان پرشور کلمات.

بشر تو این سال‌ها سختی‌های زیادی رو از سر گذرونده | هنوز هم باکلی تنش‌های درونی، سروکله میزند | هنوز آدمیزاد شب‌هایی دارد که چگونه خوابیدن را فراموش میکند! | راستی وقتی بزرگ شدیم، کی به ما یاد داد چطور باید خوابید؟! | ما آدابی داریم برای خوابیدن؟! | اگر داریم، این‌ها را چه‌کسی به ما یادداده و مرتبه‌ی اول چطور آن‌ها را اجرایی کردیم تا خواب‌مان ببرد؟ | بعد از تمام مشکلاتی که مثل هرکسی، برای‌ش ایجاد شده بود یه شبی بهم گفت: «همه‌چی به‌نظرم سخت میاد. احساس می‌کنم باید برای همیشه بخوابم» | به او گفتم همیشه خوابیدن ممکن نیست! | اما میتوانم چگونه خوابیدن را به او یاد بدهم | من خیلی به این موضوع فکرکردم که «ما چگونه باید بخوابیم؟» | یعنی در شب‌هایی که خواب‌مان نمی‌برد، چه‌کنیم تا خواب‌مان ببرد! | کتاب بخوانیم تا چشم‌های‌مان گرم شود؟ فیلم ببینیم؟ قبل خواب کمی پیاده‌روی کنیم؟! | پاسخ این‌ست: هیچ‌کدام! | راه‌حل چگونه خوابیدن، چندساعت قبل از خوابیدن است! | یعنی در طول روز | آنجاست که اگر کار درست را انجام داده باشی، شب میتوانی بخوابی | بنظرم این راه چگونه خوابیدن است.

-یاسین، یادداشت‌های پراکنده، زمستان چهارصدودو

سپیده صبح است | راه رفتن در تاریکی خانه حس عجیب غریبی دارد | جوش‌ترین حالت سماور در خانه‌ی ما همین ساعت است تا حدود هفت صبح | مصرع جدیدی چند روز پیش حین پیاده‌روی به ذهنم خطور کرده که میخواهم کمی الان رویش تمرکز کنم | سال‌ها پیش متوجه شدم اغلب شعرهایم را حدود ساعت یازده شب تا پنج صبح نوشته‌ام | یعنی «خلوت» معجزه‌ی خودش را کرده است | معمولا کمی قبل از آنکه شعر را شروع کنم، چندتا از اشعار استاد شفیعی یا مرحوم ابتهاج را می‌خوانم | گاهی هم دست میبرم لای کتاب‌ مهدی اخوان ثالث یک صفحه را باز میکنم و از همانجا شروع میکنم به خواندن | بی‌تاثیر نیست، ذهن آدم را کمی باز میکند | هیچکدام از این کارها که جواب ندهد میروم سراغ نوشتن | درست مثل همین حالا! | کمی می‌نویسم و یهو تا به خودم می‌آیم بیت اول را کامل کرده ام | عجیب است: ساز و کار مغز!

یادش بخیر یه زمانی توی همین دی ماه بی‌چیز، یه بارون‌هایی میومد که نصف شب از خواب بیدارت میکرد. و آدم دوباره با سمفونی بارونی چشماش گرم میشد و خواب، عجب خوابی.

ما سوختن عمر را جوانی شمریم
اندوه اگر روزی‌مان شد، بخوریم
غیرت نگذاردم که نالم به کسی
ما شِکوه‌ی دل را به نهان می‌سپریم

-یاسین، دی‌ماه‌چهارصدودو

پی‌نوشت: مصرع "غیرت نگذاردم که نالم به کسی" از رباعیات سعدی وام گرفته شده است.