فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «افغانستان» ثبت شده است

امروز به پرواز پرنده‌ای توی آسمان نگاه کردم | با خودم فکرکردم چطور میشد اگر آدمیزاد هم دو بال ناقابل داشت | اما آیا دو بال می‌توانست کمی از رنج آدم کم کند؟ | ما مگر قدر همین دست‌ها را دانستیم که طلب بال بکنیم!

زندگی کردن با مردی که شعر را می‌فهمد یا می‌سراید، کار چندان دشواری نیست، برعکس خیلی هم شیرین و راحت است. نهایتا شما کلا با شعر بیگانه‌اید و او تبدیل به معلم‌تان می‌شود.
اما اگر به جای یک مرد شاعر، قرارباشد از یک زنِ شاعر یا شعر دوست حرف بزنیم قضیه ساده نیست.
شما نمیتوانید، زنی که شعر را میفهمد به یک شیوه‌ی معمولی دوست داشته باشید!
و اساسا زنی که کتاب می‌خواند یا اهلِ شعر و ادبیات است آن‌قدر قوی‌ست و خودبه‌خود دارای شخصیتی می‌شود که نمی‌توانید به او به چشم یک زنِ معمولی نگاه کنید، چیزی مثل مادربزرگ‌تان که بوی قرمه‌سبزی می‌دهد، یا خاله‌تان که مدام غیبت میکند یا دختر عمه‌تان که بزرگترین مشکلش شکستنِ گوشه‌ی ناخن‌اش است و برای این بحران افسرده شده!
آن‌چنان زنی که بالاتر شرح دادم، اساسا نمی‌تواند مثل این مصداق‌ها معمولی باشد.

یا.سین
نیم یادداشت | ٢٨بهمن١۴٠٠

یک نوع توت سفید هست که یک رقم‌اش به اسم «توت هرات» شناخته می‌شود | صدالبته اگر از اهالی خراسان باشید هم طعم توت‌اش را چشیده‌اید و هم از سایه خنک‌اش بهره‌مند شده‌اید | در کهن‌سالی ساقه‌ای تنومند و قوی‌ دارد و سایه پهناوری برای ره‌گذران مهیا می‌کند | امروز که خیلی تصادفی تصاویری از آن را می‌دیدم، پیش خودم گفتم: «کاش ما هم کمی برکت داشته‌باشیم برای دیگران، حداقل به قدر توتِ هرات»
بی‌توجه به‌آن‌که طرف کی‌ست، چه‌کاره است، سواره است یا پیاده؟! | دست نوازش را برسر کوچکتری می‌کشیدیم و پیش پای بزرگتر هنوز بلند می‌شدیم و خودمان را کمترین می‌دانستیم.
در بندِ ایرانی و افغانستانی و فلسطینی هم نبودیم | همه، خودمان بودیم و برادران‌مان | به‌مثابه توتِ هرات که گرچه ایرانی نیست، اما برسر ایرانیان زیادی سایه انداخته و کام خیلی‌ها را شیرین کرده است | برکت، ازین جنس است خلاصه.

یاسین|آبان‌چهارصدودو

-مهرجویی مُرد!
+خدا رحمتش کند اما جمع‌اش که میکنی انسان بلاتکلیفی بود.
-چرا؟!
+آدمی که ظرفیت‌ش هیچ‌وقت به درد جامعه‌اش نخورد. مثل کودکی احمق، با اندک تنشی، زود برافروخته می‌شد و با نیم‌لبخندی، پاچه‌خواری میکرد. مراجعه کنید به همان ویدئوی معروفش که درباره توقیف فیلم‌ش صحبت میکرد. و ویدئویی بعدی که پس از رفع توقیف منتشرکرد.
مهرجویی این اواخر دیگر نداشت. دیگر، مثل سابق، نداشت.