زخم آنجاست که؛ | یادت نیست و جملاتی را به زبان میآوری که در گذشته احترام داشتنند؛ | و بعد یادت میآید که حالا دیگر نابجاست | مظلومانه پساش میگیری؛ | حرف توی حرف باز میکنی که خودت را توی جملات گم کنی | اما مگر گم میشوی؟ هرگز! | پس بر آخرین لحظات جاندادن، چشم میبندی | که فقط نبینی.