فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

تمام طول بهار را در ایام سربازی از کنار گل‌فروشی بازارروز رد میشدم | یعنی تمام راه را قدم میزدم برای اینکه برسم به آنجا | چیزی بین ساعت پنج‌ونیم تا  شش صبح | معمولا گل‌هایش را بخصوص جعبه بنفشه‌ها را جمع نمی‌کند و می‌گذارد تا صبح بیرون مغازه بمانند | تعدادی از درختچه‌هایش هم بیرون بود | هوای بهار هم حقیقتا دیوانه‌کننده است | خودبه‌خود درهوا رایحه‌ی عجیبی پیچیده که کسی نامش را نمیداند اما خوب حسش میکند | گل که جای خود دارد، آدم دوست دارد ریه‌هایش را هم سحرهای فروردین و اردیبهشت، بگذارد لب پنجره هوای تازه بخورند | بی‌دلیل نبود پدربزرگ تا پیش از آنکه مدرسه‌ای بشویم، کمی که از سیزدهم فروردین می‌گذشت، مارا میبرد پیش آقاکریمِ کلهشزن موی سرمان را کوتاه میکرد | و ناشد بود بریم داخل مغازه و پدربزرگ این شعر را برای آقاکریم کله‌زن نخواند که: «آی کریم کله‌زن، کله را زودتر بزن» | البته آقاکریم کله‌زن خیلی انگار سرود غیررسمی خودش را دوست نداشت | اما به مضمون سرود که سرعت دادن به کله‌زنی بود ناچار تن میداد چون هرچه زمان بیشتر میگذشت، پدربزرگم باز این شعر را تکرار میکرد: «آی کریم کله‌زن، کله را زودتر بزن» | و خب «آی کریم کله‌زن، کله را زودتر بزن» برای بار اول و دوم بامزه بود، اما مرتبه‌های بعدی من را هم مشتاق‌تر میکرد که کار کله‌ام تمام شود و دیگر چیزی راجع به آقاکریم کله‌زن نشونم! | اما خودمانیم، همین که با کله‌ی زده به‌دست آقاکریم کله‌زن از مغازه بیرون می آمدم و اولین نسیم خنک کله را لمس میکرد، بدنم یک‌طوری میشد که بعدها فهمیدم طور خوبی نیست! و خوب نیست آدم از یادخدا غافل بشود! ولی خیلی حال میداد! | آدم فکرمیکرد عاشق شده است! بگذریم اصلا! | نسیم منقح بهار خب چیز دیگری‌ست | شاید تمام این ذوق به نوشتن، نتیجه‌ی همان کله زنی اردیبهشتی باشند | برگردیم به ایام سربازی و گل‌فروشی بازارروز | میدانم جلوی گلفروشی که میرسیدم پنج دقیقه‌ای معطل میکردم تا هوای معطر گل‌ها را بارها و بارها بدم داخل شش‌هایم | حس میکنم وقتی نفس آدم معطر میشود خود آدم هم تغییر میکند | به هرحال این روزها، دلتنگ هفته‌ی آخر اسفند، شروع باشکوه فروردین و رسیدن به اردیبهشت هستم | و بیشتر از همه آنها، دلتنگ پدربزرگم و غرلندهای آقاکریمِ کله‌زن!

-یاسین، یادداشت های پراکنده، زمستان چهارصدودو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی