این روزها، بعضی حرفها، چرککرده روی روحمان عزیزم | این روزها که حرف یکدیگر را نمیفهمیم؛ برای لجبازی و عقدهگشایی، گلو وجدان را فشار میدهیم | نقاطی، پرتشدهایم با فاصلههایی دور از هم | که گیج، که عصبی، که کَر، که کور | و تنها چارهای جز صبر نداریم انگار!
این روزها، روزهای مُردهایست | باورکن؛ الان زمان خوبی برای جدال ما نیست | گرچه هرکداممان کشتهی سیاستورزیهای نجس و متعفن عدهای گاو هستیم؛ | هم من، هم تو | اما من، عمیقا دلم برای تو تنگ است | تو کسی نبودی که این جنایتها را ببینی و نهتنها صدایات در نیاید، که حتی ظالم را نوازش کنی! | من دلم برای تو و کسی که بودی، عمیقا تنگ است | یک شکل مظلوم هم ماییم؛ که از یکدیگر متنفرمان کردهاند.
یاسین | مهرچهارصدودو