فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

مادربزرگم باز به این‌ها نمیگفت نیم‌یادداشت. میگفت خط!
میگفت خطی نوشته‌اند که فلان و فلان.
اما به متن‌های بلندتر، مشابه پرونده‌هایی که در صفحات روزنامه، چندین ستون را پر میکنند، میگفت سیاه‌کرده‌اند که فلان و فلان.

درست که نگاه میکنم میبینم این روزها جدی جدی دارند سیاهمان میکنند!

خدا رحمت کند حاج‌آقامرتضی را | از دوستان خانوادگی ما بود که چندسال پیش از دنیا رفت | انسان دنیادیده و البته متمولی بود | خاطرم هست هربار خانه‌ی‌ما دعوت میشد؛ پدرم برخلاف مهمانان دیگر، تدارک برنج و خورشت و... نمی‌دید | تأکید می‌کرد امشب کباب میزنیم، آن‌هم به ذائقه‌ی خودمان، بساط آتش و سیخ و گوجه و... هم برقرار می‌کنیم | پدر می‌گفت حاج‌آقامرتضی در کودکی شاگرد کبابی بوده است در مشهد | الحق کباب‌های‌ش مزه دیگری داشت | می‌گفت اگر کبابی پای منقل‌اش دو سه سیخ را به نیش نکشد، دیگر کبابی نیست | سر سفره البته بیشتر طرف ریحون‌ها و نانِ روغنی بود، تا کباب‌ها | اما یک جمله داشت که همیشه تکرارش می‌کرد؛ | می‌گفت می‌خواهم ده لیوان دوغ محلی را بشینم در جا بخورم تا حافظه‌ی شکم‌مان فراموشی بگیرد! | خدا رحمت‌ش کند، آدمِ بازاریِ اصیلی بود که برخلاف مابقی بزرگترها هم‌صحبتی با بچه‌ها را بیشتر می‌پسندید.

 

یاسین/مهر١۴٠٢