خدا رحمت کند حاجآقامرتضی را | از دوستان خانوادگی ما بود که چندسال پیش از دنیا رفت | انسان دنیادیده و البته متمولی بود | خاطرم هست هربار خانهیما دعوت میشد؛ پدرم برخلاف مهمانان دیگر، تدارک برنج و خورشت و... نمیدید | تأکید میکرد امشب کباب میزنیم، آنهم به ذائقهی خودمان، بساط آتش و سیخ و گوجه و... هم برقرار میکنیم | پدر میگفت حاجآقامرتضی در کودکی شاگرد کبابی بوده است در مشهد | الحق کبابهایش مزه دیگری داشت | میگفت اگر کبابی پای منقلاش دو سه سیخ را به نیش نکشد، دیگر کبابی نیست | سر سفره البته بیشتر طرف ریحونها و نانِ روغنی بود، تا کبابها | اما یک جمله داشت که همیشه تکرارش میکرد؛ | میگفت میخواهم ده لیوان دوغ محلی را بشینم در جا بخورم تا حافظهی شکممان فراموشی بگیرد! | خدا رحمتش کند، آدمِ بازاریِ اصیلی بود که برخلاف مابقی بزرگترها همصحبتی با بچهها را بیشتر میپسندید.
یاسین/مهر١۴٠٢