فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اصلاحات» ثبت شده است

امروز ویدئویی دیدم از یک خانم فرانسوی که شعرهای فارسی را به آواز می‌خواند | شرمگین شدم | همه ما باید روزانه چند دقیقه شعرهای فارسی را به آواز بخوانیم | آواز خواندن، فعالیتی مسرت بخش است که باعث پرورش ایده‌های جدید می‌شود | آن هم با شعرهای فارسی | شعرهای فارسی، زبان فارسی، توصیفات ایرانی، همه‌شان زیبا عمیق، فکرشده و قابل تامل هستند | شما در جهان لغات و جملات، چه چیز به عمق یک بیت فارسی میتوانید پیدا کنید؟ | و حالا اگر این بیت را زمزمه کنید، واقعا لحظه‌ی دلپذیری برای خودتان خلق میکنید | بنابراین حیف است آدم این لحظات را از خودش دریغ کند | مثلا الان این بیت حافظ را زمزمه کنید:
ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است

خواب دیدم در جمعی نشسته‌ام و این بیتم را "محال است به پایان برسد روزی درد-غم را با غم دیگر سپری باید کرد" با خطی‌خوش و بسیار بزرگ، پیش چشمم نوشته‌اند و صحبت راجع به این شعر است. استاد ابتهاج هم سوار هواپیما شده‌است و من برای اسقبالش به فرودگاه می‌روم و می‌گویم: «به خاطرم به زحمت افتادین استاد» توی دلم نگران سن و‌سال‌ش هستم و او با متانت می‌گوید: «اصلا مسئله‌ای نیست، من برای شعر به هرجایی می‌روم. راستی از درخت سیب خانه‌تان چه خبر؟» و از او وقت می‌گیرم که حتما ساعتی را در خانه‌ما بگذراند پیش درخت سیب. سایه می‌گوید: «مسئله‌ای نیست، سیب هم شعر است، اما ارغوان چیز دیگری‌ست!» و بعد سراغ استاد شجریان را از من می‌گیرد. میگویم: استاد صبح زود رسیدند و برای گذراندن وقت تا آرامگاه فردوسی رفتند که الساعه تلفن کردم و نزدیک‌اند به ما. سایه می‌گوید: «پس می‌مانیم تا بیاید شجریان. بعد میپرسد پس که اینطور "محال است به پایان برسد روزی درد" بله؟؟ این را تو گفتی؟!» تایید میکنم. سایه میپرسد: «حالا مصرع اول‌ات را قبول دارم اما دومی چیز دیگری‌ست، غم را با غم دیگر سپری...» و کلام‌اش قطع می‌شود. «شجریان، پسرش را هم آورده؟ همایون را؟»
میگویم: بله استاد، ایشان هم مارا همراهی میکنند. سایه آرام زمزمه می‌کند: «غم را با غم دیگر سپری باید کرد...غم را با غم دیگر سپری باید کرد... خب دنیا جای غریبی‌ست شاعرجوان...شاعر از همه غریبه‌تر است...انگار شاعر به زبان جادوگران حرف میزند، حرف ما را نمی‌فهمند، میدانی که چه می‌گویم؟؟»

این روزها، بعضی حرف‌ها، چرک‌کرده روی روح‌مان عزیزم | این روزها که حرف یک‌دیگر را نمی‌فهمیم؛ برای لجبازی و عقده‌گشایی، گلو وجدان را فشار می‌دهیم | نقاطی، پرت‌شده‌ایم با فاصله‌هایی دور از هم | که گیج، که عصبی، که کَر، که کور | و تنها چاره‌ای جز صبر نداریم انگار!
این روز‌ها، روزهای مُرده‌ایست | باورکن؛ الان زمان خوبی برای جدال ما نیست | گرچه هرکدام‌مان کشته‌ی سیاست‌ورزی‌های نجس و متعفن عده‌ای گاو هستیم؛ | هم من، هم تو | اما من، عمیقا دلم برای تو تنگ است | تو کسی نبودی که این جنایت‌ها را ببینی و نه‌تنها صدای‌ات در نیاید، که حتی ظالم را نوازش کنی! | من دلم برای تو و کسی که بودی، عمیقا تنگ است | یک شکل مظلوم هم ماییم؛ که از یک‌دیگر متنفرمان کرده‌اند.

یاسین | مهرچهارصدودو