فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادبیات» ثبت شده است

وقتی دلتنگیِ آدم آغاز می‌گردد
بهانه‌های غربتِ آشفته، ساز می‌گردد
آ‌ن‌که به دست تو می‌رود از دست
بی‌شک به دست تو باز می‌گردد

یاسین | مهر1402

در انتظارت بودم اما نه آسوده
کار دلِ تنگم تا بوده، همین بوده

هرگز مپندار که از فکرت جدا باشم

تا استخوان به تو آلوده ام ، آلوده

دلتنگی؛
[ دِ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت دلتنگ . تنگدلی . ملالت . پریشانی . اضطراب . (ناظم الاطباء). ضجرت . (از دهار). ضیق . غلق . ضیق صدر. وحشت . (تاریخ بیهقی ). غمگینی.

پی‌نوشت:
اینارو دهخدا نوشته بود تازه!
کاش میتونستم راحت هر کلمه‌ای رو معنا کنم!
کاش واسه احوال آدم‌ها هم احوال‌نامه داشتیم!

امشب گلوی‌ چه کسی
بغض‌ فرو خورد؟
دستی که ز ما شست،
به خونِ که فرو برد؟

هرچند که بُرد از دل ما درد،
ولیکن درد دگر آوورد!

در آخر قصه،
به که دل داد،
ز که دل بُرد؟

درد دل ما،
آیا به دردِ دل ما خورد؟
دردا و دریغا
که شنید و
رفت و
دلِ ما
مُرد.

(یاسین/۷تیر١۴٠٠)

حیدر بابا زکوی تو راهم کج اوفتاد
آوخ شتاب عمر به وصلت امان نداد
من بی خبر ز طالع آن گلرخان شاد

غافل بدم ز پیچ و خم راه زندگی
زآوارگی و مرگ و جدایی و راندگی

ترک سپاس نان و نمک کار مرد نیست
حسرت به عمر طی شده داروی درد نیست
نامرد را هر آئینه بردی به نرد نیست

ما هم نمیبریم تو را لحظه ای زیاد
ما را بکن حلال ،اجل گر امان نداد

بر اشک چشم خلق اگر باشد التفات
رنگین ز خون نمی‌شود این چهره حیات
خنجر نبندد آن که اصیل است و پاک‌ذات

ما را، بهشت، رنگ جهنم گرفته است
ذیحجه‌مان هوای محرم گرفته است


پی‌نوشت:
بخشی‌هایی از ترجمه‌ی زیبای شاهکار استاد شهریار - حیدربابا- توسط کریم مشروطه‌چی را خواندید.

چشمانم پر ز آب ‌اند
گونه های من مدام اش، تَر
لااقل این‌جا که نیست
                                   از خشک‌سالی خبر

هر نفس،
ندای آهِ امید
در کویر سینه‌ام
                                    می‌زند نام کوتاه تو را فریاد

احتمال بازگشت‌ات را
زین توده‌ی پرخون و داغِ خفته در سینه‌،
                زین کویرِ داِغ چاکِ چاک من نبر
                                                      ای تا ابد در یاد.

تو نمی‌دانی
                       با همین یاد کهنه‌ات زندگی‌ها کرده‌ام

آری نمی‌دانی
در ستیز بین عقلانیت و دلدادگی
            دشنه‌ی تیزِ تشنه‌ای در قلب عقل خوابانده‌ام

تو بیا،
این بیابان تشنه را
                               آباد کن
پیرمرد خفته در این سینه را
                            دلشاد کن

(یا.سین/۱۲خُرداد۱۴۰۰)

به فکر نیستی، هرگز نمی‌افتند مغروران

#صائب_تبریزی

‏«کیف لایشتاقون الا یوجد فی مدینتهم لیل؟»
[ چگونه دل‌تنگ نمی‌شوند، مگر شهرشان شب ندارد؟ ]

دل‌تنگی چیز عجیبیه.
یهو به خودت میای میبینی حواس‌ت ده‌ها کیلومتر از جسم‌ت پرت‌تره!
چیه این کالبد جز محدودیت؟!

«آن‌چه می‌خواهم نمی‌بینم
وآنچه می‌بینم، نمی‌خواهم»

بخشی از شعر تلخ استاد شفیعی کدکنی‌ست که تمام بیت‌اش عنوان این یادداشت است.


من خیلی زود فهمیدم، آدم این زمانه نیستم!
هیچ علاقه‌ای ندارم شبیه آدم‌های امروزی باشم چون آنها انگار بهای زیادی بابت امروزی‌شدن‌شان پرداخته‌اند.

دیر به دنیا آمدم و روزگار نامه نوشتن‌ها و صندق‌های پست به سر آمده است.
شرح‌حالی با آغازِ " از احوال و اوضاع من خواسته بودید، باید بگویم که..." بر هیچ کاغذی نقش نبسته و هیچ کلماتی چندین روز مسیر را طی نکرده‌اند تا به دست من برسند.
چه غمگین و بی‌اقبال!

عجب دنیای سردی‌ست این جایی که فرزندانِ پدرانِ دیروز، ساخته‌اند!
گاهی برای آن‌ها که دوست‌شان می‌دارید  «یادداشت» بنویسید و در آن مثل همیشه از همان جملات و کلمات همیشگی‌تان استفاده نکنید.
به‌عبارتی بهتر؛ حرفِ نو بزنید اما حرف مُدرن ابدا.
سرعت اطرافیان‌تان را بگیرید، بگذارید کمی آرام شویم.
سرعت دنیای مدرن را گاهی میشود با آوازی از شجریان گرفت که چهاردقیقه منتظرت میگذارد و چیزی نمی‌خواند، گاهی هم میشود ادای قدیمی‌ها را در آورد و کمی از سرعت این لودر سنت‌برانداز کاست.

این حال خراب، گاهی دلایلی این‌چنین دارد، باورکن.


یادداشت سحرگاه۳١خُرداد١۴٠٠