فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ترانه» ثبت شده است

هرچی فرار می‌کنم که غم سراغِ من نیاد
هم‌سفرِ همیشگی، نشونیِ منو میخواد

برای جنگ با خودم بهونه جور میکنم
هرکمکی رو از خودم همیشه دور میکنم

-یاسین، اسفندچهارصدودو

نه از تشویق جَوگیرم
نه از تحقیر دلگیرم
نه تکرارِ کسی هستم
نه حتی از خودم سیرم

یه روز مُدام می‌بُردم
یه روز شکست می‌خوردم
یه شب مستم از لبخند
یه شب ساکت‌و افسرده‌م

منم آدمم، آدم
منم لازمه تعمیرشم
منم میشه یه وقتایی
با خدای‌خودم درگیرشم

منم آدمم، آدم
منم هربار که افتادم
نشستم اشکمو ریختم؛
ولی دوباره ایستادم

هنوز ادامه دارم
منم یه قصه‌ی زنده‌م
نه مُجرمم، نه مختومم
هنوز بازه پرونده‌م

هنوز ممکنه تو راهی
برم که برگشته باشم
همین خوبه هنوزم من
میتونم خسته باشم

یه‌وقتی میل بغل دارم
یه روز از لمس بیزارم
منم یه آدمم دیگه
روزِ خوب و بد دارم

منم آدمم، آدم
منم یه مُشتْ انتخابم
باید بیدار بمونم چون؛
بعد مرگ کلی میخوابم

منم آدمم، آدم
منم لازمه تعمیرشم
منم میشه یه وقتایی
با خدای‌خودم درگیرشم

منم آدمم، آدم...

-یاسین، بهمن چهارصدودو

نه پول گریه‌ها رو کمتر کرد
نه اصلا یه‌ذره بچگی کردیم
تو حساب کن تا همین حالا؛
واقعا چقدر زندگی کردیم؟

زندگی کردیم اما برای همسایه
هنوز دچار تکرار این غلطیم
یه چشم به بالا و یکی پایین
ما ساکنان طبقه‌ی وسطیم

توی بازی جِر زدیم تا میشد
حس بُردن اما گول مارو نخورد
سرگرم شادی تقلبی بودیم
اما دنیا ثانیه‌ها رو شمرد

ما دردهامونم درد درستی نیست
فشاردادن ردّ زخم یه تفریحه
مگه زندگی چیزی بجز ایناست؟!
این یه سؤال نیست، یه توضیحه

-یاسین، دی‌١۴٠٢

بوسید همچو تیغ
زخمی چُنان عمیق
که میتوان درآن
درختی از جنون
کاشت و ناگهان
خود را به دار کشید

 

آدم مگر چه کرد
با فهم عمق درد
که از شعور عشق
آن قدر یکه خورد
که خود را به غار کشید

 

علاف صبر نباش
شبیه قبر نباش
کاری به کار عشق
هرگز نداشته باش
از ترس فکر خود
خود را به کار کشید

 

-یاسین، آبان چهارصدودو

انقلابی کن در حریم جامه‌ام
تا تو را لمس کنم با شامه‌ام
بی‌گمان راهی نگشته سوی‌تو
از هراسِ ‌بی‌جوابی، نامه‌ام!

 

-یاسین/آبان‌چهارصدودو

در انتظارت بودم اما نه آسوده
کار دلِ تنگم تا بوده، همین بوده

هرگز مپندار که از فکرت جدا باشم

تا استخوان به تو آلوده ام ، آلوده

حیدر بابا زکوی تو راهم کج اوفتاد
آوخ شتاب عمر به وصلت امان نداد
من بی خبر ز طالع آن گلرخان شاد

غافل بدم ز پیچ و خم راه زندگی
زآوارگی و مرگ و جدایی و راندگی

ترک سپاس نان و نمک کار مرد نیست
حسرت به عمر طی شده داروی درد نیست
نامرد را هر آئینه بردی به نرد نیست

ما هم نمیبریم تو را لحظه ای زیاد
ما را بکن حلال ،اجل گر امان نداد

بر اشک چشم خلق اگر باشد التفات
رنگین ز خون نمی‌شود این چهره حیات
خنجر نبندد آن که اصیل است و پاک‌ذات

ما را، بهشت، رنگ جهنم گرفته است
ذیحجه‌مان هوای محرم گرفته است


پی‌نوشت:
بخشی‌هایی از ترجمه‌ی زیبای شاهکار استاد شهریار - حیدربابا- توسط کریم مشروطه‌چی را خواندید.

دل‌تنگی چیز عجیبیه.
یهو به خودت میای میبینی حواس‌ت ده‌ها کیلومتر از جسم‌ت پرت‌تره!
چیه این کالبد جز محدودیت؟!

تمام عرفان این است که؛ 
آن‌چه را می‌دانیم، زیر پا نگذاریم.

«آن‌چه می‌خواهم نمی‌بینم
وآنچه می‌بینم، نمی‌خواهم»

بخشی از شعر تلخ استاد شفیعی کدکنی‌ست که تمام بیت‌اش عنوان این یادداشت است.


من خیلی زود فهمیدم، آدم این زمانه نیستم!
هیچ علاقه‌ای ندارم شبیه آدم‌های امروزی باشم چون آنها انگار بهای زیادی بابت امروزی‌شدن‌شان پرداخته‌اند.

دیر به دنیا آمدم و روزگار نامه نوشتن‌ها و صندق‌های پست به سر آمده است.
شرح‌حالی با آغازِ " از احوال و اوضاع من خواسته بودید، باید بگویم که..." بر هیچ کاغذی نقش نبسته و هیچ کلماتی چندین روز مسیر را طی نکرده‌اند تا به دست من برسند.
چه غمگین و بی‌اقبال!

عجب دنیای سردی‌ست این جایی که فرزندانِ پدرانِ دیروز، ساخته‌اند!
گاهی برای آن‌ها که دوست‌شان می‌دارید  «یادداشت» بنویسید و در آن مثل همیشه از همان جملات و کلمات همیشگی‌تان استفاده نکنید.
به‌عبارتی بهتر؛ حرفِ نو بزنید اما حرف مُدرن ابدا.
سرعت اطرافیان‌تان را بگیرید، بگذارید کمی آرام شویم.
سرعت دنیای مدرن را گاهی میشود با آوازی از شجریان گرفت که چهاردقیقه منتظرت میگذارد و چیزی نمی‌خواند، گاهی هم میشود ادای قدیمی‌ها را در آورد و کمی از سرعت این لودر سنت‌برانداز کاست.

این حال خراب، گاهی دلایلی این‌چنین دارد، باورکن.


یادداشت سحرگاه۳١خُرداد١۴٠٠