فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۷ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

این روزها، بعضی حرف‌ها، چرک‌کرده روی روح‌مان عزیزم | این روزها که حرف یک‌دیگر را نمی‌فهمیم؛ برای لجبازی و عقده‌گشایی، گلو وجدان را فشار می‌دهیم | نقاطی، پرت‌شده‌ایم با فاصله‌هایی دور از هم | که گیج، که عصبی، که کَر، که کور | و تنها چاره‌ای جز صبر نداریم انگار!
این روز‌ها، روزهای مُرده‌ایست | باورکن؛ الان زمان خوبی برای جدال ما نیست | گرچه هرکدام‌مان کشته‌ی سیاست‌ورزی‌های نجس و متعفن عده‌ای گاو هستیم؛ | هم من، هم تو | اما من، عمیقا دلم برای تو تنگ است | تو کسی نبودی که این جنایت‌ها را ببینی و نه‌تنها صدای‌ات در نیاید، که حتی ظالم را نوازش کنی! | من دلم برای تو و کسی که بودی، عمیقا تنگ است | یک شکل مظلوم هم ماییم؛ که از یک‌دیگر متنفرمان کرده‌اند.

یاسین | مهرچهارصدودو

-مهرجویی مُرد!
+خدا رحمتش کند اما جمع‌اش که میکنی انسان بلاتکلیفی بود.
-چرا؟!
+آدمی که ظرفیت‌ش هیچ‌وقت به درد جامعه‌اش نخورد. مثل کودکی احمق، با اندک تنشی، زود برافروخته می‌شد و با نیم‌لبخندی، پاچه‌خواری میکرد. مراجعه کنید به همان ویدئوی معروفش که درباره توقیف فیلم‌ش صحبت میکرد. و ویدئویی بعدی که پس از رفع توقیف منتشرکرد.
مهرجویی این اواخر دیگر نداشت. دیگر، مثل سابق، نداشت.

خدا رحمت کند حاج‌آقامرتضی را | از دوستان خانوادگی ما بود که چندسال پیش از دنیا رفت | انسان دنیادیده و البته متمولی بود | خاطرم هست هربار خانه‌ی‌ما دعوت میشد؛ پدرم برخلاف مهمانان دیگر، تدارک برنج و خورشت و... نمی‌دید | تأکید می‌کرد امشب کباب میزنیم، آن‌هم به ذائقه‌ی خودمان، بساط آتش و سیخ و گوجه و... هم برقرار می‌کنیم | پدر می‌گفت حاج‌آقامرتضی در کودکی شاگرد کبابی بوده است در مشهد | الحق کباب‌های‌ش مزه دیگری داشت | می‌گفت اگر کبابی پای منقل‌اش دو سه سیخ را به نیش نکشد، دیگر کبابی نیست | سر سفره البته بیشتر طرف ریحون‌ها و نانِ روغنی بود، تا کباب‌ها | اما یک جمله داشت که همیشه تکرارش می‌کرد؛ | می‌گفت می‌خواهم ده لیوان دوغ محلی را بشینم در جا بخورم تا حافظه‌ی شکم‌مان فراموشی بگیرد! | خدا رحمت‌ش کند، آدمِ بازاریِ اصیلی بود که برخلاف مابقی بزرگترها هم‌صحبتی با بچه‌ها را بیشتر می‌پسندید.

 

یاسین/مهر١۴٠٢

ما در بینِ تمامِ واژگـان، آه بودیم
بودیم به‌هرحال گرچه کوتاه بودیم

دل‌خوش به نگاهت ولی دور ز دستم
بی روزه ولی در رصـد ماه بودیم

با سلسله‌ی موی تو، افسانه‌ی تاریخ
هرچند که بی‌سلسله اما شاه بودیم

حق داشت اگر کرد پریشان دل ما را
از قصدِ شکستن، منو دل آگاه بودیم

با دشنه‌ی آشنای تو شبیهیم به سهراب
در چشمِ تو، ما هیچ، ما نگاه بودیم

 

یاسین/مهر١۴٠٢

خوارتر از کسی‌که این روزها از سوراخ خودش درآمده و تازه یادگرفته محور مقاومت کجاست و فلسطین کجا | و حالا از بغض جمهوری اسلامی | برای اسرائیل آی‌لاویو می‌فرستد، نداریم.
نوشتن از کُنج عافیت، روی مبل‌های نرم در کنار شومینه‌ای گرم | برای هفتادسال بارش انواعِ گلوله و خمپاره | بر سر مردمی که قطعا مظلوم‌ترین ملت جهان‌اند، کار ساده‌ای‌ست که در فقدان شرافت و انسانیت البته ساده‌تر هم خواهد شد.
دیروز اخباری مطالعه می‌کردم مبنی‌بر اینکه؛ | تاکنون بیش‌از چهل خانوار فلسطینی به‌صورت کامل ازبین‌رفته‌اند. | یعنی از اعضای یک خانواده(شما بخوانید ژن) هیچ‌کسی زنده نمانده است | و بصورت کلی با حذف نژاد روبروییم.
پس در این میان؛ | اگر در شناخت ظالم و مظلوم عاجزید، | حداقل شعور سکوت داشته باشید.
به‌قول حضرت سعدی؛ | آن‌که خواب‌اش بهتر از بیداری‌ست.
پیشنهاد میکنم؛ | دوباره به سوراخ‌های خودتان برگردید | و گرچه روزی حتما باید فکری به‌حال دل‌تان بکنید اما اکنون با شاخ‌وشانه کشیدن بر مظلوم، شرافت خودتان را لکه‌دار نکنید.

همین و باقی‌بقای‌تان
یاسین | مهرچهارصدودو

 

پی نوشت : آدمیزاد نباید بخاطر ناخوشیِ عده‌ای | از خط قرمزهای اساسی خودش | کوتاه بیاید | جدای از اینکه نباید مرعوب سرزنش شبه‌روشنفکران شد | همچنین نباید از مشابهت حرف با سخنِ متحجران ترسید | و نهایتا سکوت کرد.
فلسطین | وجدان‌ها را فرا می‌خواند.
#نیم_یادداشت

وقتی دلتنگیِ آدم آغاز می‌گردد
بهانه‌های غربتِ آشفته، ساز می‌گردد
آ‌ن‌که به دست تو می‌رود از دست
بی‌شک به دست تو باز می‌گردد

یاسین | مهر1402

گِله‌ای نیست زُلف بپوشان و برو
امشبم چشمِ مرا باز بگریان و برو

تا ندانند رقیبان که مرا تَرک کنی
پیش‌ِچشم دگران مرا بخندان و برو

ما که با دیدن زلف تو خدا را دیدیم
پس برایم بگذار طُرّه‌ی ایمان و برو

گرچه شرمم نگذاشت بگویم از دلتنگی
اندکی صبر کن در شهر خراسان و برو

من سر از تن نشناسم در وقت وصال
باز نادیده‌بگیر این سروسامان و برو

روز هجران تو خو کرد به مستی مِی
رو بگیر از این مرد پریشان و برو

مانده بر شانه‌ی من تاری از آن موی کمند
زلفِ دیوانه‌ی عریان، دل‌بسوزان و برو

اگر از امیر خود سیر شدی پس برسان؛
تیغِ تیزی به فینِ کاشان و برو

-یاسین/مهر١۴٠٢