فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۲۴ مطلب با موضوع «اشعار شخصی» ثبت شده است

میان دردهای کُهنه دنبال چه میگردی؟
شگفتا مَرد، چه‌شبها را سحر کردی

-یا.سین/سحرِ٢۴بهمن١۴٠١

 

پی‌نوشت: شاید نزدیک به یکساعت راجب همین بیت با استاد محمودی نازنین در اتاق اساتید دانشگاه آزاد گپ زدیم. مصرع دوم ابتدا این شکلی بود؛
«شگفتا مرد، هم دردی و هم‌دردی»
که بدلیل تکرار لفظ تغییرش دادم.
درواقع ٢۴بهمن تاریخ تکمیل این مصرع است. یادش بخیر.

شاعری که‌از «آغوش» میگوید؛
ترس دارد از «بغل» گفتن
آغوش، مثلِ کارِناکرده‌ست؛ 
فرق دارد خفته با خفتن!

-یاسین، فروردین١۴٠٣

هرچی فرار می‌کنم که غم سراغِ من نیاد
هم‌سفرِ همیشگی، نشونیِ منو میخواد

برای جنگ با خودم بهونه جور میکنم
هرکمکی رو از خودم همیشه دور میکنم

-یاسین، اسفندچهارصدودو

نه از تشویق جَوگیرم
نه از تحقیر دلگیرم
نه تکرارِ کسی هستم
نه حتی از خودم سیرم

یه روز مُدام می‌بُردم
یه روز شکست می‌خوردم
یه شب مستم از لبخند
یه شب ساکت‌و افسرده‌م

منم آدمم، آدم
منم لازمه تعمیرشم
منم میشه یه وقتایی
با خدای‌خودم درگیرشم

منم آدمم، آدم
منم هربار که افتادم
نشستم اشکمو ریختم؛
ولی دوباره ایستادم

هنوز ادامه دارم
منم یه قصه‌ی زنده‌م
نه مُجرمم، نه مختومم
هنوز بازه پرونده‌م

هنوز ممکنه تو راهی
برم که برگشته باشم
همین خوبه هنوزم من
میتونم خسته باشم

یه‌وقتی میل بغل دارم
یه روز از لمس بیزارم
منم یه آدمم دیگه
روزِ خوب و بد دارم

منم آدمم، آدم
منم یه مُشتْ انتخابم
باید بیدار بمونم چون؛
بعد مرگ کلی میخوابم

منم آدمم، آدم
منم لازمه تعمیرشم
منم میشه یه وقتایی
با خدای‌خودم درگیرشم

منم آدمم، آدم...

-یاسین، بهمن چهارصدودو

نه پول گریه‌ها رو کمتر کرد
نه اصلا یه‌ذره بچگی کردیم
تو حساب کن تا همین حالا؛
واقعا چقدر زندگی کردیم؟

زندگی کردیم اما برای همسایه
هنوز دچار تکرار این غلطیم
یه چشم به بالا و یکی پایین
ما ساکنان طبقه‌ی وسطیم

توی بازی جِر زدیم تا میشد
حس بُردن اما گول مارو نخورد
سرگرم شادی تقلبی بودیم
اما دنیا ثانیه‌ها رو شمرد

ما دردهامونم درد درستی نیست
فشاردادن ردّ زخم یه تفریحه
مگه زندگی چیزی بجز ایناست؟!
این یه سؤال نیست، یه توضیحه

-یاسین، دی‌١۴٠٢

غم اگر نازل شود؛
                جز ضرر مادی نیست
آن‌چنان که خنده‌ هم
                 نشانه‌ی شادی نیست!
تعریف نبایدش کرد؛
             آزادی را.
آزادی اگر تعریف پذیرد،
                   دگر آزادی نیست.

-یاسین، دی‌ماه١۴٠٢

ما سوختن عمر را جوانی شمریم
اندوه اگر روزی‌مان شد، بخوریم
غیرت نگذاردم که نالم به کسی
ما شِکوه‌ی دل را به نهان می‌سپریم

-یاسین، دی‌ماه‌چهارصدودو

پی‌نوشت: مصرع "غیرت نگذاردم که نالم به کسی" از رباعیات سعدی وام گرفته شده است.

تصویر یاسر سالاری

دستِ بلندِ آرزو تاکجا خواهدرسید؟
حاصل این جستجو تاکجا خواهدرسید؟

تکرار روزمره‌ی این همه تصویر توی‌هم
آیینه‌های روبرو تاکجا خواهدرسید؟

حرف‌های لالِ ما که جمله‌هایی کال شد؛ 
با زبانِ گفتگو تاکجا خواهدرسید؟

من شبی دست برآن زلف پریشان برده‌ام
اعتراف‌ِ مو به مو تاکجا خواهدرسید؟

حاصل رسوایی گریه یک مرد چیست؟
آبِ جوی آبرو تاکجا خواهدرسید؟

چندبرادر بوده‌اند اما یکی را گرگ خورد؛ 
این دروغِ خان‌عمو تاکجا خواهدرسید؟

جامه‌ی تَن اصل نیست اما تصورکن همین؛ 
تیزی خطِ اتو تاکجا خواهدرسید؟ 

-یاسین، یکم‌دی‌ماه‌چهارصدودو

به‌هرکه پای عشق مانْد گمانِ بد بزنند
مگرکه عشق‌فروشان، عشقِ نو بخرند

مرا به خوابِ‌خویش رهاکرد و گذشت
که خواب‌های عزیزش مرا کجا ببرند

به جز غمِ رفتن دگر چه باقی‌ماند
از نگاهِ ره‌گذران، دیگران ره‌گذرند

در آینه جز «تو» نبود در برابر «من»
به‌غفلت، آینه‌ها به‌جستجوی من‌اند

من آثارِ عشقِ توام در میان همه
تمامِ یارپرستان، شبیه یک نفرند

-یاسین، آذرماه‌چهارصدودو

آهسته درمیان حادثه خو می‌کنی
عادت، شبی می‌رسد و رخنه می‌کند
حتی همین چشم‌های همیشه منتظر
تنها میان قاب، تو را کهنه می‌کند

 

گاهی سکوت به‌نیت بی‌تفاوتی‌ست
یک‌بار رضایت ما را کسی نخواست
چشمی به خوابِ قصه‌ی ما گرم نشد
اصلا حکایت ما را کسی نخواست

 

-یاسین/آبان١۴٠٢