فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فلسفه» ثبت شده است

اخیرا تبلیغات کافه-رستورانی در اینستاگرام وایرال‌شده که می‌گویند: در همبرگر و پیتزایی که به دست مشتری می‌دهد تربتِ امام‌حسین می‌ریزند!
و تعداد کثیری از مذهبی‌ها هم مثل همیشه جَوزده درحال غش و ضعف‌اند؛
اولا؛ تربت جهت استشفا و لحظه احتزار توصیه شده‌است!
دوما؛ تربت سیدالشهدا حرمت دارد! تربت نوعی حرز است! درگذشته‌های نچندان دور علمای شیعه بالای تاج عمامه می‌گذاشتند که مبادا به آن هتک حرمت نشود.
بعد بصورت فله‌ای می‌ریزید توی غذایی که اغلب دورریز دارد! و با آن شوآف می‌کنید؟! یعنی دکان مداح‌های استدیویی بس نبود که از تربت سیدالشهدا هم ابزار شوآف ساختید؟!
فراموش‌نکنید؛ امام‌رضا(ع) می‌فرماید: آل محمّد را وسیله امرار معاش خود نسازید که وسیله ارتزاق قرار دادن ایشان، کفر است.
«لا تَأْکلوا النّاسَ بآلِ محمّدٍ، فإنَّ التَّأکُّلَ بهِم کُفرٌ»

قبل از شما، برای خودم می‌نویسم؛ | این که چی میدونی مهم نیست! | این که چطوری ازش استفاده کنی که اون دونسته‌ها به دردت بخوره مهمه | وگرنه الان -توی عصر انفجار اطلاعات- همه خوب و بد رو میدونن | تو این زمونه تشخیصش خیلی واضح شده | اما دانسته‌ها و تشخیص‌ها به کار نمیاد.

من تبلیغ‌های یوتیوب رو دوست دارم؛ | نمی‌دونم چطوری براتون توضیح بدم ولی؛ | گرچه کوتاه و بدون محتوای مهمی هستند اما؛ | در عرض چند ثانیه بهم کمک میکنند تا یکم ذهنم استراحت کند؛ | و هم یک دور سریع با خودم مرور کنم که چه دیدم؛ | و هم اینکه مشتاق‌تر هستم ادامه‌ش را ببینم یا نه | و همه‌ی اینا تو یه مدت کوتاهی اتفاق میفته | بدون داشتن محتوای قابل ملاحظه | یک چیز کوچکِ خوب.

تو اتاقش نشستم منتظرش بودم | رفته بود برام قهوه درست کنه و برگرده تا راجب یه کتاب و یکی‌دوتا از شعرام حرف بزنیم | سه تا دختربچه اومدن دم اتاق و داشتن بازی می‌کردن؛ | قبل از اینکه من برسم پیشش به یکیشون یه ماسک کارتونی داده بود و اون دوتای دیگه هم دنبال ماسک اومده بودن | صداشون کردم که بیان تو اتاق و خجالت نکشن | دنبال ماسک‌ها گشتم تا به اون دوتای دیگه هم بدم | یکی از دختر بچه‌ها چشمای خیلی خوش‌رنگی داشت | بهش گفتم چقدر چشمات قشنگه؛ | ده‌ثانیه بعد به حرفم فکر کردم | چه حسی به اون دوتای دیگه دادم؟! | چرا فقط از یکیشون تعریف کردم؟! | وقتی برگشت پیشم حالم خراب بود | چقدر حرف‌هایی رو می‌زنیم که خواسته یا ناخواسته آدم‌ها رو آزار میده؟ | دست خودمون نیست، کنترل‌ش نمی‌کنیم اما مرتکب‌ش میشیم | کاش خفه‌شیم واقعا | لذت تو نوشتنه مَرد! | لذتت رو ببر دیگه.

روحیه‌ام زنده است؛ به نورِ کم رمقِ امید | از هرچه می‌دانستم بی‌دریغ بخشیدم | چیزی را پنهان نکردم جز آنچه دیگران را هم آزار میداد | توقعی از کسی ندارم | و اگر می‌خواهید همین نور کم‌رمق امید را در من فوت کنید؛ از من توقع داشته باشید! | و حالا تو فکرمیکنی لابد از لای خروارها کتاب آمده‌ام بیرون؟ نه! | اما اگر آنچه که می‌خواندم، با شرافت در تعارض نبود، به زندگی‌ام اضافه کردم | آدم با دانسته‌هایش شاید جایی از دنیا را نگیرد اما یحتمل [به زور مسئولیتی که ایجاد میشود] یک قدم به لبه‌ی پل صراط نزدیک‌تر میشود | آن‌قدر که باید، خوب بودم | و بیش‌از آنچه باید، خوبی دیدم | شُکر

-یاسین، نیم‌یادداشت، اسفندچهارصدودو

واقعا یه بارون چیه؟ برکت خدا | آن هم توی این خشک‌سالی! | اما سرعت نداشته‌ی ایتترنت یک ایرانی با همان باران هم نصف می‌شود! | یعنی بخواهی لای این ناخوشی‌ها، ده ثانیه از بارش نعمت‌الهی استوری بگذاری، بیچاره می‌شوی! | وقاحت مسؤل هم چه زود فراموش شد؛ | اینترنت را گران‌تر و کُندتر کردند | آن‌قدر کُند که یکی از دلایل عصبانیت روزمره ایرانی‌هاشده!

-یاسین،٢٩بهمن١۴٠٢

گاهی می‌دانیم رفتاری اشتباه است اما صدایمان در‌نمی‌آید | انگار همه دارند کار درست را انجام می‌دهند و این ماییم که اشتباه می‌کنیم | به نوعی مسخ شدیم | وقتی رفتار اشتباهی را تحمل می‌کنیم تبدیل می‌شود به فرهنگ عمومی | صداهایِ درستِ خاموش، فرهنگ غلط را پروار می‌کند | بنابراین راجع‌به اشتباهات حرف بزنید | اجازه ندید یک حرکت غلط تنها بدلیل چندلایک توسط جامعه قبول شود.

امروز ویدئویی دیدم از یک خانم فرانسوی که شعرهای فارسی را به آواز می‌خواند | شرمگین شدم | همه ما باید روزانه چند دقیقه شعرهای فارسی را به آواز بخوانیم | آواز خواندن، فعالیتی مسرت بخش است که باعث پرورش ایده‌های جدید می‌شود | آن هم با شعرهای فارسی | شعرهای فارسی، زبان فارسی، توصیفات ایرانی، همه‌شان زیبا عمیق، فکرشده و قابل تامل هستند | شما در جهان لغات و جملات، چه چیز به عمق یک بیت فارسی میتوانید پیدا کنید؟ | و حالا اگر این بیت را زمزمه کنید، واقعا لحظه‌ی دلپذیری برای خودتان خلق میکنید | بنابراین حیف است آدم این لحظات را از خودش دریغ کند | مثلا الان این بیت حافظ را زمزمه کنید:
ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است

مقدمه:

این یادداشت را بعنوان نقد کوتاهی بخوانید از انسان‌هایی که چون به کپی اکتفا می‌کنند، از خلق‌اثر عاجزند!

 

من کپیِ وصف معشوقه‌ی دیگری را مُفت‌مُفت برای وصف تو خرج نمیکنم!
تو مصرعی هستی که من، شخصا، در ذهن خودم، با قلم خودم، در دفترخودم، با واژگانی که تحت تاثیر تو کاملا آگاهانه برگزیده‌ام و در پشت میز خودم خلق می‌کنم. تو قند روزهای تلخ من نیستی! درواقع من مثل این اهالی مجازی نیستم که توصیفِ معشوقه‌ی ایمان صفا را مثل نقل و نبات ارزانی معشوقه‌های‌شان میکنند یا دست به دزدی ادبی میزنند. من حتی اصراری هم ندارم که عاشقانه‌های سعدی، حافظ، شهریار، ابتهاج و... را خرج تو کنم. چرا که هیچکدام از آن‌هاهم چنین‌کاری  نکردند. پیوسته کوشیدند تا کلمات خودشان را در وصف معشوقه‌شان خرج کنند. آن‌ها با این‌کار هزاران غزل جدید سرودند و به همان‌که دیگران می‌نوشتند اکتفا نکردند. نه آن‌ها، که اگر کسی با واژگانِ خودش دست به قلم نمی‌شد، تاحالا شاعران هم منقرض شده بودند!چیزی مشابه حسب‌وحال‌نویسی که خیلی راحت در این سال‌ها از بین رفت و کسی هم متوجه‌اش نشد.
اما شعر عالی‌ترین حالت شرح معشوقه‌ها به دست عاشق است و بنظر من باید ساحتی طیب و پاک، عاری از غیروبیگانه داشته باشد. کلماتی داشته باشد که در اثر جوشش عشق در شاعر، مختص معشوقه‌اش برگزیده شده و برای وصف او به کار گرفته شود. مصرع‌هایی که خاص او طراحی می‌شوند. غزل‌هایی که تنها برای او سروده می‌شوند.
گمان می‌کنم چیزی وجود دارد به اسم «غیرت در شاعرانگی‌های یک شاعر» همان چیزی که باعث می‌شود نتوانم از توصیفِ دیگری، برای تو استفاده کنم. همان چیزی که باعث می‌شود نتوانم مثل دیگران، تو را شایسته‌ی این تعریف دم دستی، پرتکرار، مفت و خرج‌شده مثل؛ «تو قندروزهای تلخ منی» بدانم.
من خود دست به شرح‌دادنِ تو می‌زنم. بنابراین هیچ‌گاه «تو قند روزهای تلخ منی» را برای‌ات نخواهم فرستاد. من با واژگان خودم اما برای‌ت مینویسم؛

آه از آن دامنِ دامن‌گیرش
دو سه تا زُلفِ سپیدِ پیرش
واژه‌ی چهره‌ی او چَشم‌اش بود؛
می‌کشید خطِ سیاهی زیرش

و اجازه می‌دهم بقیه مشغول فرستادن کلیپ «تو قند روزهای تلخ منی» برای یکدیگر باشند. چه باک، وقتی آن‌ها مشغول این کارند من دارم شعر بعدی‌ام را با این مضمون شروع میکنم؛

من درخت پیر بادامم
تو نهالِ ظریفِ گیلاسی
مرا هرسال سرما میزند، اما تو؛
به هوای اردیبهشت هم حساسی

 

مؤخره:

به‌جای استفاده از؛ توصیف‌های دستِ‌دوم، استفاده‌شده، برچسب فروخته‌شد خورده، به‌نام‌زده‌شده، کپی‌شده، دزدی‌شده و... به فکر اثر خودتان باشید. بی‌گمان اگر عشقی وجود داشته باشد، کشف چشمه، کار زیاد مشکلی نیست. مطالعه‌ی بسیار، مقدارزیادی تمرکز و البته تعهدی استوار میخواهد و در پایان، اکتفانکردن به توصیفات، حرف‌ها و اشعار دیگران!


یاسین | دی‌ماه١۴٠٢ | نیم‌یادداشت

من برخلاف شما که با نوتلا یا اسنیکرز(مارس) خوشحال ترید، با اون آبنبات های شیرقهوه سامبا بیشتر حال میکنم. البته خود من تو خونه ی مادربزرگم با این شکلات آشنا شدم. البته فکرمیکنم درست تر اینه که بهش بگم آبنبات، نه شکلات! هرچی قرار بود قری نباشه دیگه! مادربزرگم این شکلات رو برای خودش و بزرگترها میخرید. چون طبیعتا طعم شیرقهوه خیلی برای بچه ها دلپذیر نیست. منم یه بار خیلی اتفاقی بخاطر اینکه رقیب دیگه ای واسه این شکلات در محیط نبود، حتی یه آیدین زرد که یه ذره هم خشک شده باشه، پس مجبور شدم و بازش کردم و... نمیدونید وقتی بو کردمش چه حالی پیدا کردم. حقیقتا، مامامیا ماماسیتا! تازه فهمیدم عجب، بقیه به زور شکر و کاکائو و این چیزا ذائقه مو محدود کرده بودن. و این یه چیز دیگه ست. الان دایی حسین هروقت میره سرخاک مادربزرگ، با خودش یه بسته میبره میذاره بالای خاک، سه چهارتا دونه شم درمیاره همونجا روی سنگ قبر مادربزرگ خرد میکنه برای مورچه ها. این وصیت مادربزرگ یا توصیه اش به ما نبود. اما زمانی که هنوز بین ما بود، سرخاک هرکسی میرفت، شکلات یا برنج میبرد برای مورچه هایی که اطراف اون خاک هستن. سامبا یه همچین داستانی داره توی خونواده ما. خلاصه اینارو گفتم که حالا از امشب نرید آبنبات شیرقهوه سامبا بخرید. سامبا برای من یه سابقه ی نوستالژیک داره. یعنی شاید اونقدرام که من گفتم طعم عجیب غریب یا بوی خاصی نداشته باشه. اما یه بار تست کنید. و اگه تونستید یه دونه م برای من بیارید.

 

یاسین | نیم یادداشت | زمستان چهارصدودو