فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

آهسته درمیان حادثه خو می‌کنی
عادت، شبی می‌رسد و رخنه می‌کند
حتی همین چشم‌های همیشه منتظر
تنها میان قاب، تو را کهنه می‌کند

 

گاهی سکوت به‌نیت بی‌تفاوتی‌ست
یک‌بار رضایت ما را کسی نخواست
چشمی به خوابِ قصه‌ی ما گرم نشد
اصلا حکایت ما را کسی نخواست

 

-یاسین/آبان١۴٠٢

 

 

جافکری؛ توسعه فردی | پلی لیست؛ از نامش پیداست، برای سفر لازم است | تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد؛ زحمت حبیب‌الله لاجوردی‌ست و معتبرست | جعبه؛ همین که بدانید مال منصورضابطیان است کافی‌ست | کتاب جیبی؛ خلاصه‌ای از کتاب‌ها را درهرقسمت پادکست می‌کنند | کتاب‌باز؛ تمام قسمت‌های برنامه را بصورت ضبط‌شده و تفکیک شده بشنوید | بی‌پلاس؛ پادکست علی‌بندری‌ست دیگر | داستان‌های احسانو؛ احسان عبدی پور خودش پادکست است | حقوق تجارت دکترمحسنی؛ تخصصی‌ست | اقتصاد آنلاین؛ تخصصی‌ست | ارز بدون مرز؛ اقتصاد به زبان ساده است | چنین شد؛ روایتی‌ست از آدم‌ها، مکان‌ها، وقایع | مجتبی‌شکوری؛ پادکست ضعیفی‌ست اما شکوری برای هر لیستی لازم است | داستامینوفن؛ شاهنامه به نثر | باغچه؛ پادکست شخصی‌ست | چیروک؛ داستان‌های عامیانه‌ی قدیمی | اوتسایدرز؛ تاریخ ورزش با نگاهی متفاوت | مستی و راستی؛ جمعه‌بازار پادکست‌هاست بنظرم | ترپند؛ قصه‌ی ضرب‌المثل‌ها را تعریف می‌کنند | دغدغه ایران؛ برای آن‌ها که ایران را دوست دارند | چنل‌بی؛ بعنوان یک شنونده فعال حتما باید بشنویدش | دیالوگ باکس؛ آرامتان می‌کند | سکه؛ اقتصادی‌ست و گفتگومحور | استاد الهی‌قمشه‌ای؛ طبیعتا عرفان است | گلستان سعدی | عصرهزاروچهارصد؛ پادکست خودم است حتما بشنویدش وگرنه حلال‌تان نمی‌کنم! | ری‌را؛ درباره‌ی شعر معاصر است | رواق؛ دوستانِ قدیمی‌ام هستند و بسیار خفن | رادیو هفت | اقتصاد ایران در گذار از بحران | تله‌های زندگی؛ پادکست عجیبی‌ست و راهنمای شنیدن دارد.

نیچه داد می‌زد:" امید؟ امید دیو آخر است! در کتابم، انسانی، بیش از حد انسانی مطرح کردم که هنگامی‌که جعبه‌ی پاندورا باز شد و زشتی‌هایی که زئوس در آن گذاشته بود، به دنیای انسان‌ها فرار کرده بودند، یک زشتی نهایی که کسی آن را نمی‌شناخت، در جعبه باقی ماند: امید.
از آن زمان به بعد انسان به اشتباه این جعبه و امید درون آن را، صندوق خوش اقبالی می‌داند. اما ما آرزوی زئوس را فراموش کرده‌ایم. او آرزو کرده بود که انسان به آزار خود ادامه دهد. امید بدترین بلا است زیرا عذاب را ادامه می‌دهد."

وقتی نیچه گریست - اروین د. یالوم

برحاشیه‌ی این قسمت کتاب این متن را نوشته‌ام:
«نه! | آدمیزاد اگر پشت محکمی داشته باشد | هیچ‌وقت امید را این‌قدر دست‌نیافتنی و عذاب‌آور نمی‌بیند | اگر کسی دنبال اصل زندگی‌ست، پای‌گذاشتن کودکی برروی زمین -علی‌رغم تمام سیاهی‌ها و پلشتی‌های جهان- باز ته‌دل‌ات را گرم میکند | اصلا چرا آدم باید گل نگهداری بکند؟! جز اینکه دنبال بهانه‌ای برای زنده‌نگه‌داشتنِ اُمید در تازه‌ترین جوانه‌های گل و گیاه‌ش می‌گردد؟ | منتها "اگر"! و این "اگر" بسیار مهم است.» 

 

یاسین | آبان چهارصدودو

زندگی کردن با مردی که شعر را می‌فهمد یا می‌سراید، کار چندان دشواری نیست، برعکس خیلی هم شیرین و راحت است. نهایتا شما کلا با شعر بیگانه‌اید و او تبدیل به معلم‌تان می‌شود.
اما اگر به جای یک مرد شاعر، قرارباشد از یک زنِ شاعر یا شعر دوست حرف بزنیم قضیه ساده نیست.
شما نمیتوانید، زنی که شعر را میفهمد به یک شیوه‌ی معمولی دوست داشته باشید!
و اساسا زنی که کتاب می‌خواند یا اهلِ شعر و ادبیات است آن‌قدر قوی‌ست و خودبه‌خود دارای شخصیتی می‌شود که نمی‌توانید به او به چشم یک زنِ معمولی نگاه کنید، چیزی مثل مادربزرگ‌تان که بوی قرمه‌سبزی می‌دهد، یا خاله‌تان که مدام غیبت میکند یا دختر عمه‌تان که بزرگترین مشکلش شکستنِ گوشه‌ی ناخن‌اش است و برای این بحران افسرده شده!
آن‌چنان زنی که بالاتر شرح دادم، اساسا نمی‌تواند مثل این مصداق‌ها معمولی باشد.

یا.سین
نیم یادداشت | ٢٨بهمن١۴٠٠

چون گرمی مِی ز سرش زود پریدیم
آخر به کناری تب معشوقه کشیدیم
پشتِ سرمان مقصدمان بود ولی ما؛
هیچ‌منتظری بر لبِ این جاده ندیدیم

-یاسین/شهریور١۴٠٢

اصلِ دل‌بستن، تنها خویش را فهمیدن‌است
«او» که می‌نامم، در صورتِ دیگر من‌است

خواب می‌خواهد چکار، چشمِ گرفتارِ مرا
فکرِ تو، قهوه را در نیمه‌شب نوشیدن‌است

بی‌گمان لحظه‌ای فارغ شدن از فکرِ تو
چشم را از دیدنِ رویای خود پوشیدن‌است

گرچه جز مشکل نیوفتاد، اما درس عشق؛
همچو خورشید بی‌منّت ز هر تابیدن‌است

-یاسین/بامداد٢۴شهریور١۴٠٢

عشق موتور محرک قلب است | بنابراین؛ احتیاج به عشق در تاهل از تجرد هم بیشتر است | و بنابراین؛ آنچه از عشق در دوران تجرد درک می‌کنید | گرچه سوزان‌تر است | اما همه‌ی عشق نیست.
#بگو_یاسین_گفت

آدمیزادی چه میخواهد برای جستجو
رَدّی از عشق و کمی هم آرزو

تَرک باید کرد غرور خویش را
از زبان خود، زَهر نیش را

عقل میوه‌ی صبر است و گوش
چشم را از دیدن نقصان مَپوش

از هراس آینده‌ی پنهان نخوان
تو قدم بُگذار در راه و نمان

چه خطاها که به ظاهر فرصتند
بس خطرها که به باطن نعمتند

تو خطرها را به جان خود بخر
گر خدا داری چه باکی از خطر؟

-یاسین/آبان١۴٠٢

خاطرم هست یک‌مدتی دنبال مرغ تک‌پا بودم | از همان بچگی که مادر می گفت: فلانی مرغش یه پا داره! | همیشه دلم می‌خواست برم و مرغ فلانی رو ببینم. یه‌بار حتی بین حرف‌هاش به خاله گفت: تو هم مرغ‌ت فقط یه‌پا داره!!! | اما خاله که مرغ نداشت، تازه از مرغم بدش میومد | و من تمام خانه و انباری‌اش را گشتم که شاید این مرغ عجیب را ببینم | اما نبود که نبود! | چند وقتی هم با مادر و خاله سرسنگین شدم که شما مرغ جادویی را قایم کرده و نشانم نمی‌دهید! | بعدها بدون‌هیچ توضیحی از من خواستند دیگر از مرغ یک‌پا حرفی نزنم! ‌| حتی با سیمرغ افسانه‌ای مقایسه‌اش کردند که برایم زیاد خوشایند نبود؛ مقایسه مرغ و سیمرغ! | روزگارخوشی‌بودها؛ پنج‌شش‌سالگی.

بعدتر فهمیدم هرکس ازین مرغ‌ها دارد، هرکار دلش می‌خواهد انجام می‌دهد | فکرکردم خوب می‌شد اگر من هم یکی از آن مرغ‌های یک‌پا داشتم‌ها | فکرش را بکن، لابد آن‌وقت می‌توانم همه را مجبور کنم که طبق خواست من رفتار کنند، چه‌شود؟! | حتی فکر کردن به این موضوع قندهای قندان را در دلم ذوب می‌کند؛ | اما نه، دیابت در خانواده ما کمی ارثی است و جز بیماری‌های ریز و درشت، و موهای جوگندمی‌ام چیزی از اجدادمان به ما نرسیده | کاش حداقل به‌ازای این‌همه، یک مرغ یک‌پا به من می‌دادند!

 

نیم یادداشت | یاسین | آبان 1402

از کِثرت زخمِ شِکنِ دل ‌چو تُرنجیم
ما گولِ ترحّم نخوریم، عاریه‌سنجیم

تنها سَر گیسوی تو سِرّ دل‌مان شد
بر هر گذری پا نَنهیم، در پی گنجیم

ز سرتاسر عالم طلب‌م نیست جز آن‌که؛
پلکی بزن آرام که دیوانه‌ی غَنجیم

هرگز طلبِ آسودگی از عشق نکردیم
مجنون‌تر از آنیم که از عشق برنجیم

-یاسین/مهر١۴٠٢