فلک

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

صبر بسیار بباید پدر پیر "فلک" را

فلک

فلک سومین وبلاگ من پس از پاریس نیوز و جمله است که هردو با سابقه ای دوازده ساله به دلیل عدم تعهد یکی از سرویس دهندگان وبلاگ نویسی، براحتی حذف شدند.
اینجا یادداشت های روزانه ام را مینویسم و شعرهایم را منتشر میکنم.
گرچه مطلعم وبلاگ این روزها قلدری سابق خودش را از دست داده است وکمتر کسی در این ایام آن را جدی میگیرد، اما بنظر من یک روزانه نویس، حتما باید یک وبلاگ داشته باشد و مدام درحال نوشتن باشد.
در وبلاگ فلک، یادداشت ها و شعرهایم را منتشر میکنم. البته اگر بشود نامش را گذاشت شعر.
همین و باقی بقای تان
ارادتمند-یاسین

طبقه بندی موضوعی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مصرع» ثبت شده است

دلتنگی؛
[ دِ ت َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت دلتنگ . تنگدلی . ملالت . پریشانی . اضطراب . (ناظم الاطباء). ضجرت . (از دهار). ضیق . غلق . ضیق صدر. وحشت . (تاریخ بیهقی ). غمگینی.

پی‌نوشت:
اینارو دهخدا نوشته بود تازه!
کاش میتونستم راحت هر کلمه‌ای رو معنا کنم!
کاش واسه احوال آدم‌ها هم احوال‌نامه داشتیم!

تمام عرفان این است که؛ 
آن‌چه را می‌دانیم، زیر پا نگذاریم.

«آن‌چه می‌خواهم نمی‌بینم
وآنچه می‌بینم، نمی‌خواهم»

بخشی از شعر تلخ استاد شفیعی کدکنی‌ست که تمام بیت‌اش عنوان این یادداشت است.


من خیلی زود فهمیدم، آدم این زمانه نیستم!
هیچ علاقه‌ای ندارم شبیه آدم‌های امروزی باشم چون آنها انگار بهای زیادی بابت امروزی‌شدن‌شان پرداخته‌اند.

دیر به دنیا آمدم و روزگار نامه نوشتن‌ها و صندق‌های پست به سر آمده است.
شرح‌حالی با آغازِ " از احوال و اوضاع من خواسته بودید، باید بگویم که..." بر هیچ کاغذی نقش نبسته و هیچ کلماتی چندین روز مسیر را طی نکرده‌اند تا به دست من برسند.
چه غمگین و بی‌اقبال!

عجب دنیای سردی‌ست این جایی که فرزندانِ پدرانِ دیروز، ساخته‌اند!
گاهی برای آن‌ها که دوست‌شان می‌دارید  «یادداشت» بنویسید و در آن مثل همیشه از همان جملات و کلمات همیشگی‌تان استفاده نکنید.
به‌عبارتی بهتر؛ حرفِ نو بزنید اما حرف مُدرن ابدا.
سرعت اطرافیان‌تان را بگیرید، بگذارید کمی آرام شویم.
سرعت دنیای مدرن را گاهی میشود با آوازی از شجریان گرفت که چهاردقیقه منتظرت میگذارد و چیزی نمی‌خواند، گاهی هم میشود ادای قدیمی‌ها را در آورد و کمی از سرعت این لودر سنت‌برانداز کاست.

این حال خراب، گاهی دلایلی این‌چنین دارد، باورکن.


یادداشت سحرگاه۳١خُرداد١۴٠٠

آسمان دلم ابری ست
                                   پرستوها و قمری ها، با گریه میخوانند.
از دل من همگان رفتند اگر روزی
تپش های قلب خسته ام،
                                           ضرباهنگ نام تو را خوب میدانند.

 

اینجا هوای دلم سرد است
آسمان دلم ابری ست
                                        زمینه ای خاکستری ست قلبم
نمانده است  حتی ذره ای گرما و رنگ
                                        از قلب سرخی که داشتم قبلا.

 

آیا تو میدانی، باعث احوال اکنونی؟
                                     آیا تو میدانی، که هرچه دورتر میشوی از من
بیشتر در یاد این غمخانه میمانی؟

 

آیا میدانی، فراموشی دروغ است؟
                  و خاموشی، ز قلبت سنگ میسازد
آیا نمیدانی غرور امروزمان
بعد از آنکه عمرمان رفت به باد،
                                               رنگ میبازد؟

 

آسمان دلم ابری ست
آه، آسمان بی پرنده، علت سردی ست.


(یا.سین/31خرداد1400)

توفیر دارد؛ 
سیاهی درون چشمان کسی باشی
یا سیاهی زیر چشمان کسی.

توفیر دارد؛
اصلا برای آن‌که می‌خواهی،
کسی باشی
یا هرکسی.

خودم را در میان
چشمانت جستجو کردم
برکه‌ای بود تهی از من
آه، خویشتن را بی‌آب‌رو کردم.

هی گشتم و هی گشتم
تو را هی آرزو کردم
به عکس‌ات ساعتی هر شب
همچو یک دیوانه خو کردم
گفتگو کردم.

قسم بر اشک چشمانم
به هرباری که می‌افتاد
تو را من آرزو کردم.


(یا.سین/۲۷خُرداد١۴٠٠)

قدری آسودگی فراهم کن
      از هیاهوهای ذهنت دور شو
مصرعی با من بخوان
هرچه میخواهی بخواه،
                حتی کمی مغرورشو

بی پاسخ بگذار
                  حرف‌های پشت سرت را
و روزانه ببوس
                       پشت دست پدرت را
و هر لحظه ببوی
                        چادر نماز مادرت را


دورشو از هر که پندارد ضعیفی
پشت سر بگذار، هر آن‌که را
با تو می‌گوید: زنی،
       یا دختری رنجور و نحیفی

سینه‌ات را کن سپر
آن گل مشکی موی‌ات را ببند
گونه‌ات را شاد کن
     شهر را آباد کن

(یا.سین/خرداد99)